Chapter 5

35 3 0
                                    

از موتورش پیاده شد و بعد از برداشتن کلاه کاسکتش اجازه داد باد لای موهای کوتاهش بپیچه
دو روز بود که کله اش زیر اون کلاه بود و این واقعا عذاب آور بود
به اطرافش نگاه کرد و بعد از اینکه متوجه شد هیچکس توی کوچه نیست نفس راحتی کشید
این نشونه پیروزی به حساب میومد
با خوشحالی دستاشو بالا برد و بدنشو کش داد
+تهیونا بالاخره من برنده شدم
-چی شنیدم؟
درسته همون صدای خشک و جدی و آشنا
صدای تهیون
تهیونی که با چهره ای حق بجانب و پیروزمندانه رو به روی پسر ایستاده بود
اما کسی که پشت سرش بود به اندازه تهیون احساس پیروزی نمیکرد
بیشتر شبیه فردی بود که بطرز وحشتناکی از طرف رئیسش اضافه کار گرفته و حالا مجبوره بدون استراحت فقط کار کنه
-اینهمه جون نکندم که آخرش بگی تو برنده شدی!
میفهمی رانندگی با همچین ماشینی اونم از بین کوچه پسکوچه ها و ویراژ دادن و کورس گذاشتن با یه مشت راننده بی تجربه از اونسر شهر تا اینجا یعنی چی؟!
معلومه که نه چون تو با موتور اومدی
مشخص بود که بومگیو واقعا از این رانندگی کوتاه به اندازه یه رانندگی ۸ ساعته خسته شده بود
چون مسیر ۲۰ دقیقه ای رو توی ۹ دقیقه طی کرده بود
اون واقعا دست فرمون خوبی داره
بخاطر همینه که همیشه تهیون تو این مسابقه برنده میشه
مسابقهء زودتر رسیدن به محل ماموریت
اما پسر رو به روشون به این زودی کم نمیاره
+هی تو تقلب کردی من زودتر رسیدم
تهیون سرشو کمی کج کرد و همراه با لبخند کیوتش جواب پسر رو داد
-اگه قبول نداری میتونیم از جناب هکر بپرسیم
اون همزمان با هرسهء ما در ارتباط بود پس باید بدونه کی اول رسیده
و بعد از صاف کردن سرش فرد پشت خط رو خطاب قرار داد
-سوبینا کی اول رسید؟
سوبین همونطور که با خنده همیشگی و شیرینش جوری که چال روی لپش مشخص بود لبخندش رو پر رنگ تر کرد
+عاح چرا همیشه من باید بین شما باشم؟
خیلی خب
متاسفم یونجون ولی تهیون و بومگیو زودتر رسیدن
بلافاصله بعد از شنیدن این حرف سوبین از هر سه تا ایرپاد تو گوشاشون یونجون با لحن خسته و ناراحتی که مشخص بود درحال تظاهر کردنه شروع به غرغر کرد
-یاااا تهیونا من دو روزه مثل آدم رو تخت نخوابیدم
این حقم نیست که حداقل تظاهر کنی برنده ام؟
تهیون با خنده به سمت یونجون رفت
+تو این دوروز کم مونده بود باور کنم دیگه نمیتونم "تهیونا" گفتناتو بشنوم
بعد از چند ثانیه که تو سکوت گذشت سوبین هر سه تا ایرپاد رو فعال کرد
-خیلی خب بسته بعدن تجدید دیدار کنید
الان بریم سر کار
بومگیو از پله های پشت ساختمون که به اتاق خواب ها راه داره وارد شو و کارتو شروع کن
بومگیو بالافاصله به طرف پشت ساختمون رفت
+متوجه شدم
سوبین که خیالش از بابت بومگیو راحت شده بود ادامه داد
-یونجون از بالکن همسایه به بالکن طبقه مورد نظرمون راه هست تو از اونجا وارد شو
طبق چیزی که از شنود ها و دوربین های کار گذاشته شده تو خونه دارم میبینم بهتون اطلاع میدم کی شروع کنید
فعلا رفته حموم پس وقت دارید
یونجون وارد ساختمون شد و در واحد بقلی رو باز کرد
+تو موقعیتم هر وقت بگی وارد میشم
سوبین بعد از چک کردن دوربین ها و شنودها خیالش راحت شد
-خب این چندروز کمتر از ۱۰ دقیقه حموم نبوده
با در نظر گرفتن کمترین زمان یعنی حدود ۷ دقیقه
پس فعلا ۴ دقیقه وقت داریم
الان میتونی شروع کنی
تهیون همچنان جلوی در ورودی ساختمون بود و از طریق ایرپاد همه چیز رو تحت کنترل داشت
یونجون بالافاصله بعد از اینکه حرفای سوبین تموم شد از طریق بالکن هایی که دقیقا کنار هم بود و چسبیده بهم بود وارد خونه شد
+من تو خونه ام
سوبین لبخندش رو پر رنگ تر کرد وقتی که دید اون مرد از حموم در اومد و در حال خشک کردن موهاش با حوله بود
از بخت خوبشون این آدم عادت داشت تو حموم لباساشو بپوشه
-هدف تو موقعیته....تکرار میکنم هدف تو موقعیته
از این لحظه به بعد من فقط میتونم با ایرپاد ها باهاتون در ارتباط باشم
همهء شنود ها و تمام دوربین ها غیرفعاله
چه دوربین ها و شنودهای خودمون چه بقیه
حواستونو جمع کنید
اونا میدونستن چرا همه چی رو غیر فعال کرده
بخاطر اینکه نمیخواستم ردی از خودشون به جا بزارن
حتی اگه دوربین و شنودهای خودشون هم روشن میموند میتونست دردسر ساز باشه
باید عاقلانه عمل میکردن
یونجون آروم روی مبل نشست و منتظر اون مرد موند
بومگیو تو اتاق منتظر بود تا یونجون وارد عمل بشه و تهیون همچنان جلوی در ایستاده بود و به ساعتش نگاه میکرد
مرد وارد حال شد
دکور خونه کاملا تاریک و بی روح بود
تمام وسیله ها از چوب بودن و سیر و روشن شدن رنگ قهوه تنها خلاقیتی بود که توی دکور خونه به کار رفته بود

Free ReinOnde histórias criam vida. Descubra agora