𝖵𝗂𝗋𝗍𝖭𝖾𝗍

Part 1

نفس عمیق. دست‌ها روی فرمون. 9 و 3 دقیقه همیشه بهترین گزینست، با بیشترین آزادی ممکن که مهم‌ترین چیز توی مسابقست. پا روی گاز.

صدای بوق توی گوشش پیچید و بدون اینکه لحظه‌ای فکر کنه پاشو روی گاز فشار میده.

1دور، 2دور، 3دور...

بعد از 1 ساعت و نیم و 10 دور، ماشین قرمز و زرد متوقف میشه و پسر مو مشکی از ماشین پیاده میشه.

-پسر عالی بود. میدونستم برنده میشی. همین الان 10 ویتز زدم به جیب.

-مرسی ولی تروخدا اینقدر از من برای پول درآوردن استفاده نکن، دو روز دیگه از دستت کفری میشن نمیزارن مسابقه بدم.

-تو فقط برون کاریت نباشه زِد.

چشمکی زد و سوار ماشین شد و رفت. زین به دور شدن رنگ قرمزی که زیر آفتاب میدرخشید و چشمشو می‌زد خیره موند تا دیگه قابل دیدن نبود.

"خدایا چقدر ازش متنفرم"

زین به سمت صدا برگشت و تا چشمش به مرد قد بلند افتاد اخمی کرد و گفت: بهت گفتم ده دوازده تا مسابقه باید صبر کنی، لازم نیست هردفعه بیای اینجا ویلیام.

-چرا اونوقت؟

-دیدن قیافت چشمامو اذیت میکنه، اونوقت چجوری ببرم و برات پول بیارم؟

-بامزه شدی.

-بودم.

-هرچی. نیومدم اینجا که بپامت، برات یه پیشنهاد دارم.

زین ابروشو بالا انداخت و به مرد خیره شد.

ادامه داد: تاحالا از این مسابقه‌ی جدیدی که توی ریپن قراره برگزار شه شنیدی؟

-کی نشنیده؟ صبح تا شب همه دارن ازش حرف میزنن. خستم کردن.

-یعنی نمیخوای توش شرکت کنی؟

-اون فقط برای راننده‌های لیگه، بعدشم من توی خیابون مسابقه نمیدم، ریسکش بالاست.

-این فقط یه بازیه مالیک. در بدترین حالت یکی میمیره، چند امتیازِ بدرد نخور ازت کم میشه و اون یاروهم توی باکسش از خواب بیدار میشه. ارزشش رو نداره اینقدر نگرانش باشی.

-من مثل شماها نیستم، بازی یا واقعیت نمیتونم اینکارو بکنم.

-خب حالا مجبوری چون همین چند ساعت پیش ثبت نام شدی.

-چی؟ چجوری راضیشون کردی؟

-من میتونم کل اون مسابقه رو بخرم. دست کم نگیرم.

-خب متاسفم که زحماتتو به باد میدم ولی مجبورم کنسلش کنم. تنها قانون من اینه که توی خیابون مسابقه نمیدم.

ویلیام به طرف زین خم شد. زین داشت تک تک نفساشو حس میکرد.

-این یه پیشنهاد نیست مالیک، من دیگه وقت ندارم ده تا مسابقه صبر کنم تو یه قرون یه قرون پولمو ازین مسابقه های آشغالی بدی. چهارشنبه توی این مسابقه شرکت میکنی، میبری و پول منو میدی.