𝕰𝑟𝑒𝑏𝑢𝑠 ༫ Pt9

73 16 1
                                    


جونگکوک فرشته ای که تمام وجودش پر از آسیب شده بود با دستانی به زنجیر کشیده شده و تنفری عظیم در دلش منتظر جزا عه احساسی بود که از اون مطمئن بود
ولی این حس مطعلق به فردی نادرست بود
بهش خیانت شده بود
خیانتی بزرگ
هر دقیقه که می‌گذشت جمعیت فرشتگان و شیاطین دور فضای عظیم که برای مجازاتش بود بیش‌تر میشد
فرشته از شدت آسیب در وجودش مثل تکه سنگی بی حس شده بود
شنیدین که میگن شیاطین زاده نمیشن ؟
اون ها تبدیل میشن
حتی لوسیفر هم روزی یک فرشته ی پاک بود و فقط خدا میدونه چه اتفاقی براش افتاده که به آدم تعظیم نکرد
هیچکس کامل نمیدونه آدم چیکار کرده که لوسیفر علاوه بر تعظیم نکردن سعی داشت با سیب ساده ای زندگیشو نابود کنه
کوک کم کم داشت لوسیفر و درک می‌کرد
همه چی محیا شده بود
تمامی فرشتگان و شیاطین جمع بودن
فقط جای آزمودئوس خالی بود
کوک حتی دلش نمی‌خواست سرش رو بلند کنه و به جمعیت نگاه کنه
کم کم تمامی فرشته های بالا مرتبه و ۷ شیطان اصلی بر روی صندلی های خود جا گرفتند
فرشته ها با انزجار به بدن نیمه برهنه کوک و مارک های بدنش خیره بودند مشغول سرزنشش شدن
همه جا همهمه بود تا اینکه
خدا با حضور نورانی خودش وارد شد و دقیقا رو به روی کوک قرار گرفت کنار پاهاش زانو زد و چونشو بین انگشتانش گرفت و صورتش و بالا آورد
# درود فرزندم
نگاهی به سر و وضع کوک کرد ادامه داد
# صدام رو نشنیدی .. بهت هشدار دادم اینکار و تموم کن .. انقدر میخواستیش؟
فایدش چی بود بهش نگاه کن
صورتت کوک رو سمت تهیونگی ( آزمودئوس) تازه اومده بود گردوند
تهیونگ نیشخند گشاد و شیطانی تحویل صورت رنگ و رو رفته کوک زد
ولی کوک فقط با صورتی سنگ شده و چشمانی بی روح بهش نگاه کرد
خدا با دیدن نگاه کوک سری از تاسف تکون داد
# باختی کوک متاسفم فرشته ی من تو قلبت پاک تر از همه بود که تونستی عاشق یه شیطان بشی
تمام حضار ساکت بودن و خیره به خدایی بودن که با کوک حرف می‌زد
ولی هیچکس متوجه حرفاشون نمی شد
ناگهان خدا از جاش برخاست رو به حضار کرد
# درود به حضار این مجلس
قبل از اینکه به این مکان حضور پیدا کنم مجازات رو در نظر گرفته بودم
چون خیلی وقت بود سر پیچی از فرشتگانم ندیده بودم کمی برایم انتخاب مجازات سخت بود
همینطور که قدم میزد ادامه داد
# ولی به نتیجه ای رسیدم
جئون جونگکوک از نوادگان زئوس به زمین تبعید میشه و تمامی قدرت هاش ازش گرفته میشه
اون باید در زمین به خوبی زندگی کنه که اعمال خوب زیادی رو برای خودش ضبط کنه
او در زمین متولد میشه و هیچ چیزی از این جهان به یاد نمیاره
نکته ای اضافه میکنم تمام این کار هارو باید تا سن ۳۵ سالگی انجام بده

همه جا پر از هرج و مرج شد یکی میگفت این چه مجازاتیه یکی دیگه می‌گفت خوبه ماهم بریم با شیاطین رو هم بریزیم فقط تبعید شیم
خدا با عصبانیت فریاد زد که باعث شد همه سکوت کنن
# واقعا فکر کردین آسونه؟ تو کار خدا دخالت میکنین ؟
کلافه پشت کوک ایستاد دریچه ای باز کرد
تا کار های انتقال رو انجام بده
کوک برای آخرین بار نگاهی به تهیونگ کرد که ناگهان چیزی تو ذهنش جرقه زد
( چرا فقط من باید مجازات بشم اون عامل اصلی بود) نگاه پر از خشمش ناگهان به پوزخند شیطانی ای تبدیل شد که تهیونگ حاضر بود قسم بخوره تاحالا همچین حالتی رو از کوک ندیده بود
جونگوک با تمام قدرتی که تو بدنش داشت رعد هارو جمع کرد دور کوک رو حاله ای یخی پر کرد که همه مجبور شدن چشمانشون رو بگیرن جز خدا کوک با چشم های به رنگ سفید و صورتی پر از خشم به ته نگاه کرد و تمامی رعد هارو دقیقا رو سینه ی تهیونگ فرود آورد
دقیقا روی مارکی که بعد بستن پیمان رو سینه ی تهیونگ هک شده بود
بلند نفرین کرد
_ آزمودئوس تا آخرین قطره ی اون روحت مال منه با هر روز دور شدنت از من همچین عذابی میکشی که من و هیچوقت فراموش نمیکنی
حرف های جونگوک دقیقا وقتی تموم شد که خدا اونو به زمین منتقل کرد
و تهیونگ از شدت سوختگی و درد روحش به پایین پرتاب شد داد سهمگینش تمام سالن رو پر کرد خواست با بالهاش از رو زمین بدن نیمه جونشو بلند کنه که متوجه شد تمامش بالهاش سوخته
چندین دقیقه با بهت و چشمان اشکی که تا حالا ازش بعید بود به وضعش خیره شد دستهاش رو روی بال های سوختش کشید و بلند زجه زد
هیچکس نزدیک اون شیطان نمیشد
یکدفعه علاوه بر بالش قفسه سینه و شونه هاش شروع به تیر کشیدن وحشتناکی کرد
همه از این صحنه متعجب بودن هیچکس نمیتونست کاری کنه
خدا آروم به سمت تهیونگ قدم برداشت و از بالا بهش نگاه کرد چیزی زمزمه کرد که فقط تهیونگ بشنوه
# تاوانتو با روح و قلبت میدی آزمودئوس .

همه جا پر از هرج و مرج شد یکی میگفت این چه مجازاتیه یکی دیگه می‌گفت خوبه ماهم بریم با شیاطین رو هم بریزیم فقط تبعید شیم خدا با عصبانیت فریاد زد که باعث شد همه سکوت کنن # واقعا فکر کردین آسونه؟ تو کار خدا دخالت میکنین ؟ کلافه پشت کوک ایستاد دریچه ا...

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.
𝕰𝑟𝑒𝑏𝑢𝑠 ༫ Donde viven las historias. Descúbrelo ahora