"پس تو توی یه یکی از زندان های طلایی پوش و ابری بین جنده های سفید پوش گیر افتاده بودی"
انجل در حالی که به کاناپه ی وسط لابی تکیه داده بود میگه و تک خنده ای میزنه
" حتی حاضر نیستم فکر کنم چطوری شبا جنده بازی میکنن چه برسه به اینکه چارلی رو شکنجه کنن...اوه راستی اصلا چطوری اومدی بیرون؟"
با سوالش جا میخورم و ابروهامو بالا میندازم و آروم میخندم و شروع به کندن پوست لبم میکنم، نفس عمیق میکشم و تا دخنمو باز میکنم که جواب بدم الستور خودشو وسط میندازه
" معلومه که من دارلینگ، حتی لوسیفر بزرگ هم توجهی به نبودن دخترش نکرد!"
این وسط اون هم یه تیکه ای به بابام انداخت و حالا لوسیفر که جبهه گرفته بود از جاش بلند میشه و با اون قد کوتاهش روبه ی الستور می ایسته و با اخم بهش خیره میشه
کاملا آماده ی دعوای بینشون بودم تا دوباره به هم شاخ و شونه بکشن ولی لوسیفر کاملا غیر منتظره عمل کرد
" کیرمی"
الستور همون لبخند همیشگیش رو حفظ کرد و با خونسردی کامل توی چشمای لوسیفر خیره شده بود، لوسیفر ازش فاصله گرفت و اومد کنارم نشست و شروع به نوازش کردن موهام کرد.
"مهم اینه دخترم الان سالمه و پیشمه مگه نه لیتل مورنینگ استار"
اروم سرم رو پت پت میکنه (نوازش) و از جاش بلند میشه.
"خب حالا که چارلی برگشته منم دیگه میرم استراحت میکنم"
پاهامو توی بغلم جمع میکنم و سرمو تکون میدم و با تعجب نگاهش میکنم
"ولی بابا تو الان اومدی..."
لوسیفر آروم میخنده و یقه ی کت سفید و طلاییش رو درست میکنه
"شبت بخیر چارلی"
چشمامو توی کاسه میچرخونم وبا کف دستم به پیشونیم میزنم، صدای قدم های رفتنش به سمت طبقه ی بالا رو میشنوم
"محض رضای فاک الان صبحه"
با حرص میگم وپتوی دورم رو محکم تر میچسبم، وگی سرش رو روی شونم میزاره ودستم رو توی دستش میگیره
"خوشحالم که برگشتی سوییت هارتم"
اروم روی گونشو نوازش میکنم و پیشونیشو میبوسم، بیشتر توی بغلم میگیرمش وبه خودم میچسبونمش
انجل با دیدن من و وگی از جاش بلند میشه و نیفتی روکه داشت روی زمین سوسکارو به سیخ میکشید با یه دست بلند میکنه و همراه خودش میبره
"بلند ناله کنین خوشگلا"
انجل چشمکی میزنه و من یکم از حرفش خجالت میکشم و معذب میشم
وگی بهش اخمی میکنه و زیر لب غرغر میکنه"تخم حروم"
در کمتر از چند ثانیه حالت صورتش آروم میشه و غیرمنتظره لباشو روی لبام میذاره
اروم صورتشو با دستام قاب میکنم و لبامو روی لباش بازی میدم و بدنشو کامل به بدنم میچسبونمبعد از اینکه لبامون از هم جدا میشه، سرشو به سینم میچسبونه و دستاشو دور کمرم حلقه میکنه و خودشو توی بغلم بیشتر جا میکنه
"خیلی نگرانت بودم چارلی، فکر میکردم توی هل جایی گیر افتادی..."
اروم روی موهاشو ناز میکنم و لبخند نرمی میزنم
"اشکالی نداره عزیزدلم"
همینطور که با لبخند وگی رو نوازش میکردم، سنگینی نگاهی رو پشت سرم حس میکنم و وقتی که سرم رو برمیگردونم، کسی رو توی اتاق و اطراف حس نمیکنم.
•••••
500
خب، من دیگه چیزی ندارم باشه برای بعدا😂
کاملا مشخصه اون سایه کی بود دیگه لازم به گفتن نیست که، هست؟حقیقتا به شخصه فن وگی نیستم-
بگذریم از اینا، امیدوارم دوست داشته باشین و لذتشو ببرین
با کامنت و ووت هاتون خیلی به من انرژی و انگیزه میدین پس ادامه بدین
بمالین اون ستاره ی لعنتیو🥰❤️مثل همیشه، دوستتون دارم از طرف پنی🕊️
YOU ARE READING
Hellish Love (Hazbin Hotel spinoff)
Fantasyچیشد که جهنمی شدیم؟ مگه قرار نبود زندکی خوبی روی زمین داشته باشیم؟ تو نمیتونی خوب باشی!؟!؟ حتی واسه ی یه لحظه ام که شده به منفعت خودت فکر نکنی و مردمو بابتش به کشتن ندی! این عشق نیست. تو خود جهنمو به زندگیم آوردی!