Omega And His Baby Ch.3

753 72 7
                                    

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.



_اوههههه خونه!
کش و قوسی به بدنش داد و عینک دودیِ طبی عزیز و قرون قیمتش‌ رو زد.
"حتما حسابی دختر کش شدم!"

پوزخندی زد و موهای لخت و قهوه‌ایش رو مرتب‌‌ کرد. در طی طول پرواز مجبور شد گوشیش رو خاموش کنه و واقعا خوشحال بود.

این هرزه‌ ها مدام پیام می‌دادن
"اوپا کجایی دلم واست تنگ شده؟"
"اوپا چرا دیگه باهام تماس نمی‌گیری؟"
"جینی‌ آخرین بارمون یعنی به همون هتل ختم می شه؟"

و انواع چرت و پرت های دیگه.
"پوف"یی کشید و نگاهی به هر سه چمدون تقریبا سنگین و بزرگش‌ انداخت. برای جا به جا کردنشون زیادی خسته و صد البته مغرور بود.

چشمی چرخوند تا خدمه‌ی فرودگاه رو پیدا کنه. و بله!
با قدم های محکم و صد البته باکلاس رفت و یک دسته اسکناس با مبلغ قابل توجهی از جیب کت چرمیش‌ بیرون کشید. هوای پاییز سرد بود اما نه در برابر کت گرون قیمت و کلکسیونی جین!

_هعی تو!

مرد آلفا با بهت به عقب برگشت که و تلفنش رو که بین شانه و گوشش بود برداشت و خاموش کرد. ناگهان اسکناس ها توی بغلش پرت شدن.

بتا دست به کمر ایستاد و عینک آفتابیش‌ رو کمی پایین کشید و از زیر شیشه‌ی طبیش‌ به مرد که صد در صد آلفا بود خیره شد.

_می‌ری و اون چمدون ها رو بار ماشینت می کنی. حواست باشه یه خط هم روشون نیوفته شیر فهم شد؟

در کمال ناباوری سوار ماشین مدل بالای آلفا، جئون نامجون شد و در رو بست. طولی نکشید که سیل غرغر های زیر لبش شروع شد.

_باورم نمی‌شه چه خدمات ضعیفی. حتی در رو هم خودم باید باز کنم ایش.

نامجون چند دقیقه‌ای مشغول جمع و جور کردن افکارش بود که در نهایت وقتی فهمید چاره‌ای نداره و تقریبا قرار ملاقاتش با شینگ‌هه دیر شده بود.

_فاک این دیگه چیه؟ یه پسر لوس پررو؟

چمدون ها رو با بی دقتی برداشت و به سمت هیوندا‌ ی مشکی رنگش رفت.
صندوق رو باز کرد و جعبه های ست‌سِرُم و آنژوکت‌ رو کنار زد، چمدون ها رو گذاشت و سوار شد.

Omega And His Baby Where stories live. Discover now