Omega And His Baby ch.6

408 60 7
                                    

_عایش...- عمو جک چطور انقدر زود خسته شدید آخه؟

بتا همونطور که با نفس نفس زدن خریدهای بیشمار یونگبو رو حمل می‌کرد بزاقش رو قورت داد. حقیقتا اگر می‌دونست این پسر بچه‌ی فسقلی از صدتا دختر کوچولو بیشتر َدنگ و َفنگ داره هیچ‌وقت بخاطر مرخصی با حقوق قبول نمی‌کرد که اون رو بیرون ببره.

_بچه یکم وقت بده تروخدا.

یونگبو چشمی چرخوند و عروسک وودی عزیزش رو بغل کرد و دوباره کنار مرد برگشت. جک لیوان اسموتی پسر رو به دستش داد و روی نیمکت پارک نشست.

_عمو! اگه اینطوری باشه که نمی‌رسیم بریم شهل بازی.

_چی چی بازی؟

_شَهل بازی.

جک خندید و کیسه‌های خرید و عروسک دلفیک پنبه‌ای پسر رو روی نیمکت گذاشت. دستش رو گرفت و اون رو روی پای خودش نشوند تا کمتر ورجه وورجه کنه.

_اول اینکه شهل‌بازی نه و شهربازی. دوم اینکه می‌رسیم نگران هیچی نباش.

_باشه

جک لبخندی زد و بعد از دقایقی نشستن، بلند شد تا ادامه‌ی پارک رو بچرخن‌. جونگکوک گفته بود امگاش هیت شده و حداقل چهارساعت وقت لازم داره. می‌تونستن ساعت هفت عصر برگردن به هتل.
مردک منحرف. بیچاره تهیونگ…

_عمو غرفه‌ی انیمه‌ای!! بریم ببینیم؟

توجه مرد بزرگتر به غرفه رنگارنگ و بزرگ مانگا فروشی و کمیک فروشی جلب شد. آهی کشید و همراه با یونگبو به اونجا رفت.
پسربچه با ذوق به عروسک‌ها نگاه می‌کرد و چند تایی رو برای خرید انتخاب می‌کرد تا بین‌شون تصمیم بگیره. درسته پدرش پولدار بود اما یونگبو پسر قانع و با درکی بود. الکی پول خرج کردن چه فاییده‌ای داشت وقتی همه‌ی عروسک‌ها قرار بود توی کمد چیده بشن؟ همه در نهایت یک کار رو می‌کرد.

یونگبو همیشه عروسک‌هایی که دوستشون داشت رو بعد از چند ماه سالم نگه داشتن، به بچه‌های یتیم خونه‌ی کارلینگ‌ می‌داد.
هرچند مقصودش دیدنِ سه‌بوم، همون دختر مومشکی خوشگل بود اما درکنارش کار خیر هم انجام می‌داد مگه نه؟ سه‌بوم در کره جنوبی زندگی می‌کرد اما چون پدرش اهل کره شمالی بود اصالتا شمالی بود. اما در کره جنوبی ساکن بودن که پدر و مادرش رو توی تصادف از دست داد و به این یتیم خونه اومد.

یونگبو واقعا اون رو دوست داشت. داستان غم انگیزی بود، پسر پولداره عاشق دختر یتیم می‌شه. دختری که خیلی از یونگبو خوشش نمیاد! عشق یکطرفه؟

_عمو جک؟ می‌شه برام مرد اره‌ای بخری؟

به پشت برگشت ولی جک رو ندید. تمام اطراف رو با چشم‌های براق و نگران نگاه کرد. اما باز هم مرد رو ندید. وحشت‌زده از احتمال گم شدنش، می‌خواست گریه کنه اما تونست جک رو کمی دور تر ببینه. اون تلفن صحبت می‌کرد.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 03 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Omega And His Baby Where stories live. Discover now