_درسته. بله حق با شماست.
_...
_نه به هیچ عنوان! خیلی زود مورد اعتمادترین آدمم رو میفرستم.
_...
_حتما نگران نباشید. خدانگهدار
_...پوزخندی زد و سیگارش رو روشن کرد. نیم نگاهی به پشت سر انداخت و آلفای شکسته رو دید.
_دیدی؟خیلی هم سخت نبود درسته؟
_فقط بگو تا کی طول میکشه.
چرخی دور میز زد و با قدمهای محکم سمت مرد رفت. دستش رو اغواگرانه روی سینه های محکم و عضلهایش گذاشت. لب هاش رو کنار گوشش برد و زمزمه کرد:
_فقط چند ماه! و بعد از اون دیگه کاری باهات ندارم...-
لیسی به گردن آلفا زد و رایحهی عمیقش رو نفس کشید. ادامه داد: _مهرهی سوخته...
سکوت کرد. اما از درون شکست. قطره اشکی از چشمش پایین چکید و غرورش زیر چنگ های امگا له شد.
***
*_فرودگاه مرکزی سئول_*
_خلاصه دیگه سفارش نکنما ضد آفتاب بزن و حواست به یونگبو باشه. با زن های اونجا هم هم کلام نشو همهاشون دنبال واننایت میگردن.
جین غرغر میکرد و تنها کاری که تهیونگ میتونست انجام بده تند تند تایید کردن بود. گاهی اوقات حس میکرد برادرش اصلا موقع صحبت کردن نفس نمیکشه!
_حواست به این مرتیکه هم باشه شل نشه یه دفعه. اینور و اونور نگاه میکنی میبینی رفته هنتای فروشی واسه خودش هنتای بخره
تهیونگ خندید و یونگبو با کنجکاوی و قیافه بامزهاش توی لباس هاواییطورش به جین خیره شد:
_هنتای دیگه چیه؟جین مغرورانه از دانسته های شرمآورش پوزخندی زد: _هنتای همون کارتون ژاپنی هاست با این تفاوت که خاکبرس..-
جونگکوک با بیحوصلگی جلو اومد و یونگبو رو به آغوش کشید. جین چشم غرهای رفت و "پوف"یی کشید. امگا با حس رایحهی تلخ شدهاش ترسید اما به روی خودش نیاورد.
_پس بلیط ها؟
_آمادن و اگر برادرتون کلاس انیمه شناسیش تموم شده میتونیم بریم گیت.
YOU ARE READING
Omega And His Baby
Werewolfوضعیت: در حال اپ کاپل: کوکوی 🐰🐯 ژانر: امگاورس، بخشی از زندگی، رمنس، اسمات، انگست، امپرگ، مافیایی خلاصه⚠️: جئون جونگکوک آلفای خوشبختی بود که با امگا کیم تهیونگ ازدواج کرده بود. همه چیز خوب و عالی به نظر میرسید تا اینکه امگا راجب شغل همسرش فهمید...