Omega And His Baby Ch.4

684 66 16
                                    

_درسته

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

_درسته. بله حق با شماست.
_...
_نه به هیچ عنوان! خیلی زود مورد اعتمادترین آدمم رو می‌فرستم.
_...
_حتما نگران نباشید. خدانگهدار
_...

پوزخندی زد و سیگارش رو روشن کرد. نیم نگاهی به پشت سر انداخت و آلفای شکسته رو دید.

_دیدی؟خیلی هم سخت نبود درسته؟

_فقط بگو تا کی طول می‌کشه.

چرخی دور میز زد و با قدم‌های محکم سمت مرد رفت. دستش رو اغواگرانه روی سینه های محکم و عضله‌ایش گذاشت. لب هاش رو کنار گوشش برد و زمزمه کرد:

_فقط چند ماه! و بعد از اون دیگه کاری باهات ندارم...-

لیسی به گردن آلفا زد و رایحه‌ی عمیقش‌ رو نفس کشید. ادامه داد: _مهره‌ی سوخته...

سکوت کرد. اما از درون شکست. قطره اشکی از چشمش پایین چکید و غرورش زیر چنگ های امگا له شد.

***

*_فرودگاه مرکزی سئول_*

_خلاصه دیگه سفارش نکنما‌ ضد آفتاب بزن و حواست به یونگبو‌ باشه. با زن های اونجا هم هم کلام نشو همه‌اشون دنبال وان‌نایت‌ می‌گردن.

جین غرغر می‌کرد و تنها کاری که تهیونگ می‌تونست انجام بده تند تند تایید کردن بود. گاهی اوقات حس می‌کرد برادرش اصلا موقع صحبت کردن نفس نمی‌کشه!

_حواست به این مرتیکه هم باشه شل نشه یه دفعه. اینور و اونور نگاه می‌کنی می‌بینی رفته هنتای‌ فروشی واسه خودش هنتای بخره

تهیونگ خندید و یونگبو با کنجکاوی و قیافه بامزه‌اش توی لباس هاوایی‌طورش به جین خیره شد:
_هنتای دیگه چیه؟

جین مغرورانه‌ از دانسته های شرم‌آورش پوزخندی زد: _هنتای همون  کارتون ژاپنی هاست با این تفاوت که خاک‌برس..-

جونگکوک با بی‌حوصلگی جلو اومد و یونگبو رو به آغوش کشید. جین‌ چشم غره‌ای رفت و "پوف"یی کشید. امگا با حس رایحه‌ی تلخ شده‌اش ترسید اما به روی خودش نیاورد.

_پس بلیط ها؟

_آمادن و اگر برادرتون کلاس انیمه شناسیش‌ تموم شده می‌تونیم بریم گیت‌.

Omega And His Baby Where stories live. Discover now