2

12 1 2
                                    

_از اینجا برو هیونگ برو بزار بمیرمممممممم خواهش میکنمممممم
تهیونگ همچنان دستاشو محکم به پیرهن نامجون چنگ زده بود و نامجون میدونست نباید از اونجا بره فقط یه ذره خم شد و تهیونگ رو بغل کرد. انگار که با بغلش کردنش تمام بغض تهیونگ مثل بادکنکی ترکید و شروع کرد گریه کردن...
دو ساعت بعد... خونه ی نامجون
نامجون بعد از ریختن اب توی لیوان لیوانو توی دست راستش گرفت و به سمت اتاق خواب انتهای سالن رفت و درشو اروم باز کرد. تهیونگ هنوز بخاطر ارام بخش هاش بیهوش و بیحال بود.. اب رو روی میز کوچیک کنار تخت گذاشت و نشست کنار تهیونگ دستشو نوازش وار روی سر تهیونگ میکشه و با حالت غمگینی نگاهش میکنه پسر کوچولوش جلوی چشماش داشت نابود میشد و اون هیچ کاری نمیکرد ینی نمیتونست بکنه و فقط محکوم بود به دیدن فروریختنش. اروم دستشو روی بازوی تهیونگ گذاشت و تکونش داد
+ته؟ ته...
تهیونگ اروم چشماشو باز کرد و نگاه گنگی به نامجون انداخت
+خیلی وقته خوابیدی بیدار شو یه چیزی بخور بیا برات اب اوردم
_مرسی هیونگ چیزی نمیخورم
+تهیونگ اینجوری پیش بره چیزی ازت نمیمونه
_الانم چیزی نمونده هیونگ
و تهیونگ اروم نشست و از روی تخت بلند شد و از در بیرون رفت.
+هی ته کجا میری؟؟؟
_میخوام برم خونه، یونتان خونه تنهاس
+عااا نه چیزه پیش چیزه جیهوپه
_میرم بگیرمش میخوام باهاش بازی کنم
+تهیونگ داری هذیون میگی بخاطر خواب اورا حالت خوب نیس بیا برو بخواب فردا باهم میریم پیش یونتان
+همین ال...
سردرد شدیدی توی سر تهیونگ پیچید که باعث شد تعادلشو از دست بده و سریع دستشو به دیوار گرفت که نامجون هم دستشو دور بازوی تهیونگ حلقه کرد
+ته حال و روزتو نگا بیا بریم بخدا فردا من یونتانو میارم برات اصن همین الان میرم خوبه؟
_نمیخوام، میخوام برم یونتانو بردارم برم خونه
و تهیونگ محکم دست نامجونو پس زد و به سمت در رفت کفشاشو نوک پاش انداخت و پاشنه رو جا زد و به سمت اسانسور رفت..
جین به سمت نامجون اومد
+چیشد؟ تهیونگ داره میره؟ حالش خوب بود؟
_نه اون داره دستی دستی خودشو پرت میکنه ته دره
+نفهمیدی چرا جدا شدن؟
_نه تا بیدار شد گفت میخواد بره
+برو دنبالش
_نه فک کنم بهتره نرم
تلفنشو برداشت و به جیهوپ زنگ زد
_بله چیزی شده نامی؟
+تهیونگ هنوز نرسیده اونجا؟
_نه چی شده؟ حالش بهتره؟
+ببین اومد اونجا بپیچونش من بهش گفتم یونتان پیش توعه ولی پیش جونگکوکه بپیچون بگو چمیدونم یونتان خوابه و اینا فقط نفهمه پیش کوکه
_مطمئنی باید بهش دروغ بگیم؟
+اره
ویو جیهوپ
بعد از اینکه نامجون قطع کرد به جونگکوک زنگ زدم و با صدای گرفته که معلوم بود گریه کرده برداشت
_بله هیونگ
+سلام کوک خوبی؟
_خوبم
+خونه ای؟
_اوهوم چطور؟
+یونتان اونجاست؟
_اره پیش بمه
+سریع تا بیست دیقه دیگه بیارش اینجا سریع
_چیزی شده؟
+تهیونگ داره میاد دنبال یونتان فک میکنه اینجاست
_هااا؟ چرا بهش‌نگفتی؟
+بهت توصیح میدم خواهش میکنم بجنب
_دارم میام
ویو تهیونگ
دمای بدنم رفته بود بالا و ماشین همراهم نبود بارون شدیدی گرفته بود یه تاکسی گرفتم و رفتم در خونه ی جیهوپ
زنگ رو فشردم و در باز شد با قدمای نامنظم سمت اسانسور رفتم و بعد از چند ثانیه تو طبقه ششم اسانسور باز شد
به سمت واحدش رفت و در زدم
بعد از تقریبا دو دیقه زنگ زدن فک کردم رفته بیرون ولی در رو باز کرد
+عااا تهیونگ اینجا چیکار میکنی؟ حالت بهتره؟
_خوبم یونتان کجاست
+عااا اها یونتان چیزه خوابوندمش خیلی شیطونی کرد خسته شد
_هیونگ ساعت هشته اون هیچوقت اون ساعت نمیخوابه حتی اگه خیلی شلوغ کنه
+تهیونگ برو پیش نامجون فردا یونتانو میارم اونجا
_از کجا میدونی پیش اون بودم؟
+تو بیمارستان گفت بهم میبرتت خونش
_هیونگ اصلن حوصله ندارم بگو یونتان کجاست
+تهیونگ بیخیال شو برو فردا یونتانو میارم پیشت
_هیونگگگ خواهش می...
زنگ در به صدا در میاد'
جیهوپ فهمید که جونگکوکه پس سعی میکنه ته رو بپیچونه که کوک رو نبینه
_چرا درو باز نمیکنی هیونگ؟
+مزاحمه؟
_میفرستمش بره
+نههه نمیخواد
_شماها یه کاسه ای زیر نیم کاستون هست پشت در مزاحم نیس
تهیونگ سریع به سمت در میره و در رو باز میکنه و با قیافه ی قرمز و خیس جونگکوک که یونتان بغلشه و داره با انگشتای کوک بازی میکنه مواجه میشه
تهیونگ صدای شکستن قلبشو دوباره حس میکنه حس میکنه دنیا روی سرش خراب شده وقتی جونگکوک رو میبینه
+عااا اوپ.. هیونگ من یونتانو از جیهوپ هیونگ قرض گرفتم ببرمش بیرون فکر کردم امشب پیش نامجون میمونی گفتم گفتم تنها نمونه
_ممنون بابت دلسوزیت... میدیش بهم؟
جونگکوک هول شده بود و سریع نگاهی به یونتان کرد و به سمت تهیونگ گرفتش
تهیونگ گرفتش
_ممنونم ج‌‌... ج... جونگکوک... جونگکوک شی
و سریع از بغل جونگکوک رد شد و زیر لب طوری که جونگکوک بشنوه گفت
_کاش کمی هم برا صاحب یونتان دلت میسوخت...
+با این حرف تهیونگ جونگکوک شروع به گریه کردن کرد و با زانو روی زمین افتاد اما تهیونگ انگار کر و کور شده بود به راهش ادامه داد و سوار اسانسور شد و رفت
جیهوپ سمت جونگکوک رفت
+ت‌‌ تو حالت خوبه؟
_خوبم
_مزاحمت نمیشم دیگه میرم
+مطمئنی میتونی رانندگی کنی؟
_اره بهت گفتم که هیونگ خوبم
جونگکوک از روی زمین بلند شد و به سمت اسانسور رفت
...
از اسانسور پیاده شد و از در بیرون رفت و سوار ماشین شد...
دو تا دستشو به فرمون تکیه داد اما ماشینو روشن نکرد پیشونیشو روی فرمون گذاشت شروع کرد به گریه کردن بعد از چند ثانیه پیاده شد و توی بارون قدم زد و تهیونگ رو توی پیاده سه متر جلو تر از خودش دید که یونتان رو زیر کتش گرفته تا خیس نشه و یاد روزی افتاد که بارون میبارید و تهیونگ کتشو روی سر جونگکوک گرفت تو سردش نشه... باورش نمیشد تموم شده... خودش باعثش شده
جونگگوک روی زمین افتاد و زانو هاش و کف دستاش رو زمین بودن و چشماش مثل همون بارون میباریدن نگاهش به تهیونگ افتاد که سوار ماشینی شد و رفت جونگکوک بدون مکث بلند شد و دنبال ماشین رفت و دویید دنبالش و داد زد... هیونگگگگ متاسفم واقعا متاسفم... منو ببخش... من با تو و خودم چیکار کردم... تهیونگگگگییییی هیونگگگگگگگ

ParanoiaWhere stories live. Discover now