وحشتزده و با بدنی خیس از عرق، در حضور دهها شاگرد جوان معبد نشسته بود.
معمولا این وقت شب رو برای جمع شدن استفاده نمیکردن؛ اما این دفعه همه چیز اضطراری بود. دلیل بیخواب شدن همهی اونها فقط یک چیز بود؛ پیغامی که بهش، در قالب رویا الهام شده بود. مثل همهی شبهای دیگه، بعد از یک روز سخت و پر از یادگیری، برای استراحت به اتاقش رفته بود و خواب نسبتاً عمیقی رو تجربه میکرد. اولش رویاهاش، تلفیقی از اتفاقات روزمره و تا حدودی مسخره بودن؛ اما طولی نکشید تصویری رو دید که زادهی تخیل خودش نبود._شاگردان جوان من، دلیل اینکه من مجبور شدم شمارو از رخت خوابهای گرم و نرمتون، اونم این ساعت از شب بیرون بکشم، اینه که ازتون میخوام به رویای شاگرد ارشدم گوش بدید و به کمک هم بتونیم معنای نهفته در اون رو پیدا کنیم.
از تموم خدایان جهان متشکر بود که شمن بزرگ معبد، به علت کسالت خفیفی که داشت، مثل همیشه برای عبادت سحرگاهی به کوهستانهای نزدیک معبد نرفته بود و اونجا بود که اون رو از وحشت و سردرگمی بیرون بکشه.
با اشارهای که از سمت استاد بزرگش گرفت، با صدایی گرفته ناشی از چند ساعت خواب و البته کمی لرزان شروع به صحبت کرد:
_من مثل همیشه مشغول استراحت بودم و رویاهای بیاهمیت زادهی ذهن خودم رو میدیدم، تا اینکه رویایی شروع شد که شبیه بقیه تجربیاتم نبود. همه ذرات وجودم فریاد میزدند که این رویا ساده نیست و چیزی شبیه به الهامی از طرف یکی از الهههای طبیعته.حالا میتونست ببینه که توی چشمهای آلفاها و بتاهای جوان، خماری ناشی از خوابآلودگی جاش رو به کنجکاوی میده؛ پس ادامه داد:
_من صحبتهای بین یک زن زیبارو و گرگ ظریف سفیدی رو شنیدم. گرگ به شدت زخمی و آزرده به نظر میرسید. حدس میزنم اون دو در اصل الهه ماه و روح امگا بودن. الهه ماه به گرگ زیبا و زخمی اطمینان داد که لازم نیست نگران چیزی باشه. قراره با استفاده از برگزیدگانی، به ملتها در خصوص رفتار با نوادگانش هشدار بده و هر ملتی که رفتارش رو اصلاح نکرد، از نعمت داشتن نوادگان گرگ تا مدتی که ارزش و احترام اونها دونسته بشه، محروم میشه.شمن های جوان و تازهکار، با حیرت و وحشت بهم نگاه میکردن؛ همشون معنای این الهام رو به خوبی فهمیده بودن؛ اگر رفتار جامعه با امگاها درست نمیشد، تا مدتی نامعلوم هیچ امگایی متولد نمیشد و این به معنای فاجعه بود! همهی اونها میدونستن حتی با از بین رفتن یکی از دستهها، نظم و توازن طبیعت از بین میره!
کل معبد تا زمان بیدار شدن روشنی بخش زمین، در تکاپو بودن تا در اولین فرصت به شهرهای مختلف کشور سفر کرده و هشدار الهه ماه رو به گوش همه برسونن؛ بلکه رفتار مردم تغییر کنه. اما هیچ چیز طبق انتظار اونها پیش نرفت. درست بعد از اطلاع رسانی برگزیدگان منطقههای مختلف به ملتها، قتل عام گستردهی امگاها شروع شد تا وقتی که بعد از گذشت چندین ماه پیدا کردن یک امگا، به سختی پیدا کردن شبدر چهار برگ بود. و این شروع زندگی ۵۰۰ سالهی اونها بدون وجود امگاها شد.

ВЫ ЧИТАЕТЕ
Henkoˎˊ˗
Про оборотнейִ ࣪𖤐 Genre: Omegavers, Smut, Romance, Dram ִ ࣪𖤐 Couple: Kookv ִ ࣪𖤐 Up: چهارشنبهها ─── ⋆⋅☆⋅⋆ ── هنکو⭒ من از همهی خط قرمزهام بخاطرت گذشتم و همه چیزم رو گذاشتم وسط تا بتونم تو رو خوشحال کنم؛ اما از این مطمئن نیس...