Part 6
جونگ کوک: اینجوری نمیشه باید بریم دنبالشون..جنی میدونی کلاساشون کجاست؟؟
جنی: نمیدونم...فک..فکرکنم آدرسشون رو تو گوشیم داشته با..باشم،
تهیونگ دست جنی رو گرفت و دستش رو گرم میکرد و ماساژ میداد و میگفت آروم باش......
ミ★
.......
ミ★
همگی سوار ماشین شدن و تهیونگ نشست پشت فرمون و جنی هم بغلش که آدرسو بگه و بقیه پسرا پشت
جونگ کوک: تهیونگ اینجاست؟
تهیونگ آره ای گفت که جنی با بغض گفت:
_اره وَ..ولی این فَ..فقط کلاس رقص لی..لیساست.
جین: یعنی چی؟جدا جدان؟
جنی که بغض تو گلوش بود گفت:
-آره حَ..حرف نزنین تُ..تروخدا پیاده ش...ین
همه رفتن اما تو کلاس کسی نبود و شیشه ها شکسته بودن و همچی خراب شده بود
جنی که بدتر گریهش گرفته بود و نگران تر بود گفت:
_چرا اینج..جا ای..اینطوری شد..ده؟
(راستی بگم جنی موقع هایی که عصبی و نگران و ناراحت و...این چیزاس لکنت میگیره)
جونگ کوک که یجورایی عصبی بود و خودشم نمیدونست چرا گفت:
_مطمئنی اینجاست؟
جنی آره ای گفت و همه باز رفتن و کلاسای بقیه دخترا هم چک کردن اما همشون شده بودن عین خرابه هایی که مال صد سال پیشه و هیچکس نبود اونجا که ناگهان شماره ناشناسی به جنی مسیج داد...
ناشناس: اگه میخوای دوستاتو داشته باشی به این آدرسی که میگم بیا و (یه آدرسی گفت)
جنی: ت..تهیونگ با..باید بریم به ای..این آدرس..
تهیونگ: اونجا کجاست؟
جنی: جایی ک..که دخترا هَ..هستن
...............
بالاخره رسیدن به اون آدرس اونجا یه جای دور از شهر بود که یهو باز یه مسیجی اومد برا جنی
ناشناس: با اون پسرا نمیتونی بیای داخل فقط خودت اگرم سعی کنی با اونا بیای باید با دوستات خداحافظی کنی عزیزم.
تهیونگ: چی میگه؟
جنی: ببین..
جنی نشون تهیونگ و بقیه داد و تهیونگ گفت:
_نمیشه حداقل من میام
جنی: نمیشهههه بلایی سر دخترا میارهه خودم میرم
جین: جنی نمیشه پلیس خبر میکنیم.
جنی: نمیشهههه میگممم نمیخواددد
تهیونگ بازوی جنی رو گرفت و گفت:
_یا باهم میریم یا هیچکس نمیره تصمیمتو بگیر.
جنی: اونجااااننننن پشتتتتوووننن رو نگاه کنیننن (جیغغغ)
همه پسرا برگشتن
جین: چی؟
تهیونگ:جنی فکر کردی میتونی سرمو...
هنوز حرفش کامل نشده بود که جنی غیب شده بود انگار آب شده بود رفته بود تو زمین
☜︎جنی☞︎
دینگ(مسیج اومد براش)
_این چیه؟
ناشناس بود داشت بهم میگفت بیا سمت چپ
داشتم راه میرفتم که یهو یچی خورد تو سرم..
............
(موقعیت:بعد بیهوشی)
چشمامو که تار میدیدم داشتم کم کم باز میکردم اون اون اونننن سهون بود جلوم؟؟اون ناشناس سهون بود؟؟؟سوال زیادی ذهنمو درگیر کردهههه
_من کجاممم؟؟تو پشت این قضیه بودیی عوضیی؟؟پس چرااا وقتی اومدم دختراااا رو ندادیییی برممم..تو یه حروم زاده ای ... دخترااااا کج....
که یهو سهون پرید وسط حرفم
سهون:میتونی خفه شی دو دقیقه؟دخترا همینجان ولی شرط دارم.
_چه شرطییی عوضییی گفتی بیام اومدممم دیگه چییی...
سهون: خودتو میخوام!
_چ..چچیی..مَ...مَنظورت چیه؟؟
سهون: میگم تو در برابر دخترا تو میشی مال من منم دخترا رو ولشون میکنم البته اگه جون دخترا برات مهمه اینو قبول میکنی..اگرم نه که میتونی بری اما دخترا رو دیگِ....
نذاشتم حرفش رو کامل کنه چون میدونستم چی میخواد بگه با بغضی که تو گلوم بود و برای دخترا ناراحت بودم بخاطر این اتفاق و واقعا نمیخواستم اما مجبور بودم بخاطر دخترا...
_با..باشه ولی منم یه شرط دارم، اول باید دخترا رو نشونم بدی و آزادشون کنی برن
سهون: دخترا اینجا نیستن ولی باشه میگم آزادشون کنن بالاخره دیگه تو مال منی..
چندشم میومد از همچی چرا اخه چرا باید همچین چیزی سرمون بیاد...
(اینم بگم سهون عاشق جنی نیست و فقط یه هوسه اونم یه طرفس و بخاطر اینکه خواهر جین هم هست دیگه یه حس انتقام هم داره)
☜︎تهیونگ☞︎
_دارممم دیوونه میشمم یعنی چی غیب شدههه
جین: آشغالای عوضی میکشمشوننننن..
دینگ(صدای مسیج)
جیمین:کیهههه؟؟
_وایسا
پیام(ناشناس: دخترا رو آزاد کردیم برین به این آدرس)
آدرس رو فرستاد و رفتن
☜︎راوی☞︎
فکر میکردن جنی هم با دخترا آزاد شده اما از کجا میدونستن جنی هنوز با سهون بود...
پسرا تو راه به رفتنه اون آدرس بودن ولی چون دورتر از اونجا بود نزدیک ۱ ساعت تو راه باید میبودن
(موقعیت:جنی و سهون)
سهون: بیا آزادشون کردم و رفتن خب حالا باید به قولی که دادی عمل کنی..
جنی که اشک تو چشماش و بغض تو گلوش بود گفت: با...باشه
سهون جنی رو به اتاق جلوشون هدایت کرد و رفتن تو اتاق و سهون در رو قفل کرد
سهون لباساش و باکسرش رو در آورد و به سمت جنی رفت و گفت:
_منتظرم جنی کیم!
جنی که نگاهش به چاقوی روی میز خورد گفت:
_اون پشت یه دستمال هست میاری برام...
سهون خنده ای ریزی کرد و برگشت رفت سمت اون دستمال که یهو حس کرد یه چیزی فرو رفت تو کمرش
درسته جنی بود که با چاقو سهون رو زده بود خونی کرده بود اما جنی در حالی که هم میترسید هم نگران بود که باز بلند شه سریع کلید رو برداشت و گفت:
_تو یه حروم زاده ی عوضیای..لعنت بهت!
سهون همینطور که خونی بود میخواست بلند شه اما دردش بیشتر از اینا بود و ترجیح داد که کاری نکنه و همونجور لخت پهن شده بود رو زمین
که جنی در رو باز کرد اما پتوی تخت رو انداخت رو سهون چون فکر میکرد حق باهاشه اما کارش درست نبود و بالاخره فرار کرد از اونجا و تا جایی که میتونست میدوئید که یهو...
(موقعیت:پسرا)
جین: اینجاست؟
تهیونگ: آره همین آدرسه
جیمین: پس چرا کسی نیست؟
جونگ کوک: نکنه دوباره دورمون زده باشن..؟!
جین: بچه ها اونجان بدوئینننن...
همه دوئیدن سمت دخترا اما وقتی رسیدن بهشون متوجه یه چیزی شدن، جنی!! جنی نبود؟؟اما بیشتر از همه جین و تهیونگ نگران بودن و بقیه پیش دخترا بودن و جین هم مجبور بود بره پیش جیسو پس اینکار میافتاد دست تهیونگ..
جین: تهیونگ پیداش کن...اون تنها خانوادمه.
تهیونگ سرشو تکون داد و رفت سمت ماشینش و همه رو سوار کرد و رسوند خونه و خودش برگشت به اون مقصد اول که جنی گمشده بود داشت سریع میرفت که یهو یه دختر رو تو راه تو خیابون دید و سریع ایستاد و پیاده شد
اون جنی بود؟
جنی: تِ..تهیونگ؟؟خودتی؟؟
جنی سریع دوئید بغل تهیونگ و محکم اونو بغل میکرد
تهیونگ همونجور که جنی رو که تو بغلش بود نوازش میکرد گفت:
_خوبی؟چیزی نشده نه؟کاری باهات نکردن؟؟؟
جنی: نه..لُ..لطفا بریم خونه..
تهیونگ باشه ای گفت و سوار شدن و جنی تو ماشین خوابش برد از بس خسته بود...
بالاخره رسیدن خونه و تهیونگ جنی رو بغل کرد و بردش بالا و در خونه رو زد...........
Please comment 💕
Please vote ✨
........
این پارت به نسبت طولانی تر از بقیه پارت ها بود پس لطفا حمایت هاتون رو نشون بدین و اینکه کامنت و ووت بزارید خوشحال میشم🤝🏻💗
YOU ARE READING
Forbidden love 1
FanfictionSeason 1 : Forbidden love او آنقدری زیباست که کلمات در برابر زیبایی اش کم میاورند کیم جنی دختری که تا به حال دوستی یا خواهر و برادری نداشته و به تنهایی با مادرش و بدون خبر وجود برادر و پدرش زندگی کرده کیم سوکجین برادر جنی که عضو اکیپی هفت نفره بود و...