one part

128 17 39
                                    

Sky pow:

_واو،چقدر این قصر بزرگه،اصلا چند تا اتاق داره؟ اون همه خونی که دارن سرو میکنن رو از کجا آوردن؟

+فکر کنم از بریتانیا؟

_واقعا؟اخه اصلا امکان داره؟تا اونجا خیلی راهه.

+به هرحال،اینجا خونه وینستون هاست،اونا بزرگ ترین و قوی ترین خون آشام های دنیان،نگو نمی دونستی!

_چرا یکمی می دونم دربارشون،توی دنیای انسان ها اونا خیلی معروفن ولی فکر نمی کردم در این حد باشه،حتی پادشاه بزرگترین امپراطوری دنیای ما هم همچین خونه ای نداره.و این مهمونی،برای به مهمونی ساده و همیشگی زیادی مجلله که.برام خیلی عجیبه.

+اگه می خوای اینجا بمونی باید عادت کنی.فکر کنم هرماه یه همچین مهمونی ای برپا میشه تو قصر.

_اهوم،اره انگار.ولی یه لحظه پس‌گرگینه ها چی؟من اینجا هیچ گرگینه ای ندیدم

+شیش،ما با اونا هیچ کاری نداریم،اونا اینجا هیچ جایی ندارن.

_اوه،باشه دیگه درموردشون حرفی نمی زنم.
+دیگه درموردمون چیا شنیدی؟

_اه،درمورد ولیعهدتون خیلی شنیدم،اسمش چی بود؟آها،اسکای وینستون،شنیدم میگن اون خیلی سرده

+اره،هیچکی نشنوه ولی انگار از دماغ فیل افتاده،خیلی خودشو می گیره و بد رفتار می کنه،یکم باید از برادرش یاد بگیره

_خوب حالا چرا اون ولیعهد نمیشه؟
+نمیدونی؟پادشاه عاشق اسکای عه،نور چشمشه.

لبخندی از حرف های اون دوتا دختر بچه بر روی لبم اومد،از دماغ فیل افتاده؟اونا در مورد من حرف می زدن؟بیخیال من فقط از پرحرفی زیاد خوشم نمیومد.

تا نگاهم بهشون افتاد،یکی از اون دخترا که از اون یکی بزرگتر بود متوجهم شد و آرنجشو به پهلوی اون یکی زد و زود بلند شدن و تعظیم کردن:

_سلام بر ولیعهد عزیز امپراطوریمان.

وای خدا،اون دختر کوچیکه چقدر با نمک بود.
معلوم بود از دیدنم خجالت کشیده.
لپ های گل انداختش اینو تایید می کرد.
ابروهامو بالا دادم و لبخندمو از رو صورتم محو کردم و اخم مصنوعی بر روی صورتم نشوندم و جوابشون رو دادم:

_داشتین اینجا چیکار می کردین؟همین حالا برگردین پیش ماماناتون.

هردو چشمی گفتن و دویدن.
حتی دویدنشونم با نمک بود.

همین که رفتن ملکه ایوتا پشتم ظاهر شد،اون زن،با اینکه هیچوقت برام مادری نکرد ولی آدم بدی نبود،اون عاشق بابا بود و این برام ثابت شده بود،به هرحال اون چندین سال تحملم کرده بود و هیچوقت اعتراضی نکرده بود.همین برام بس بود.

چرخیدم بهش احترامی گذاشتم،در هر صورت اون مقامش از من بالاتر بود و من دنبال دردسر نبودم:
_سلام بر ملکه سرزمین ما،اتفاقی افتاده؟

bloody Werewolf [ Chanmin ]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt