four part

84 14 28
                                    

Sky pow:

وقتی که چشمامو باز کردم با پیتری مواجه شدم که بغلم کرده بود و خوابیده بود.اون واقعا کل شب کنارم بود؟

اون با کارایی که توی این چند ساعت آشناییمون انجام داده بود باعث شده بود من آرزو کنم که کاش باهاش زودتر آشنا می شدم،کاش راینو زودتر بهم معرفیش می کرد.

کاش باهاش پیوند خونی داشتم.
کاش واقعا پسرخالم بود.
کاش ملکه مادر واقعی من بود،

نه کسی که چشمش با جایگاهم بود.
نه کسی که بهم می گفت حرومزاده.
نه کسی که تمام بچه هاشو با من دشمن کرده بود.

خودم گفته بودم که اون عاشق بابا بود و باهام بدرفتاری نمی کرد ولی الان همشو پس می گیرم، من حتی به عاشق بودنشم الان شک داشتم.

به هرحال،تقصیر من نبود که پدرم قبل اون عاشق یکی بوده و نشونه عشقشون من بودم.می تونست این قضیه برعکسم بشه.

بازم ولی مادرم چی؟اون هیچ نمی خواد از پسرش خبر دار بشه؟
نمی خواد بفهمه پسرش در چه حاله؟
نمی خواد پسرش طعم داشتن مادر رو بچشه؟
هاهاها،حتما تا الان یادش رفته منی وجود دارم.
یادش رفته یه پسر دیگم داره.
اونم حتما برای بچه های خودش مادری کرده.
فقط اینجا من اضافم.

من وقتی برای اولین بار زمین خوردم،
کسی دستمو نگرفت.
کسی بلندم نکرد.
کسی بهم‌ نگفت اشکالی نداره.
کسی گل زانومو پاک نکرد.
پدر من فقط می گفت که حق ندارم زمین بخورم.
که باید همیشه قوی باشم.
باید همیشه نفر اول باشم.
اون بهم‌ نمی‌ گفت اگه جایی خطا کردم یا زمین خوردم چجوری درستش کنم یا بلندشم.
من همه اینارو خودم یاد گرفتم.
و برای همین مطمئن نیستم که درست یاد گرفتم یا نه.

من خیلی می ترسم که اشتباهی زندگی کنم و آخرش به پوچی برسم.
خیلی می ترسم بچه منم همین حسو داشته باشه.
خیلی می ترسم منم بشم عین بقیه پادشاها که بدون خون مردم نمی تونن زنده بمونن.

سعی کردم خیلی خیلی آروم دست پیتر رو که بغلم کرده بود رو کنار بزنم و بلند شم که توش موفق نبودم.
همین که خواستم بلند شم اون زودتر از من از روی تخت پرید زمین:
_کجا به سلامتی اسکای جان؟همین دیشب داشتی می مردی،حالام بیا برگرد سرجات ببینم.

با تموم شدن حرفاش نتونستم خندمو نگه دارم.
اون صبح با اون موهای ژولیده و رفتار مادرانه ای که داشت واقعا خیلی کیوت بود.

_هاه،داری به چی می خندی ها؟برگرد ببینم،بخاطر تو من این هفته نتونستم راینو رو درست حسابی ببینم.

+حالم خوبه،فکر کنم تو نیاز به خواب اضافی داری.

با ته مونده خندم گفتم و اون عصبی دستاشو سمت موهاش برد و کشیدشون.واقعا خیلی کیوت بود.

_معلومه که نیاز به خواب اضافی دارم،شب دو دیقه ای یبار دمای بدنتو چک کردم که مبادا یخ بزنی.

bloody Werewolf [ Chanmin ]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang