•2•

2 1 0
                                    

  یادداشت دوم/با یک‌ خودکار آبی/گوشه‌‌ای از صفحه‌ی 80
  کتاب غرور و تعصب از جین آستین
  اکتبر-کتابفروشیِ چویی

جین آستین عزیز.امروز برای تو می‌نویسم،چون تو مفهوم عشق رو بهتر فهمیدی.
امروز میون دست‌های فردی عجیب پیدات کردم.نمیفهمم چه چیزی درموردش اون رو از مشتری‌های دیگه متمایز می‌کرد اما،فرق داشت.

جالب بود.کم حرف می‌زد و خوب روی کلمات تمرکز می‌کرد.میون رعد و برق و آسمون غرق در غم پیداش شد و درست بعد از طلوع بدهنگام خورشید کتابفروشی رو ترک کرد.مجبور شدم کل شب رو اینجا بمونم.به نظر می‌رسید از راه دوری اومده و نمی‌تونست اون وقت شب به خونه‌ش برگرده.

درست شبیه گنجشکی بود که میون شاخه‌های درخت گیر افتاده،بی قرار و سردرگم بود.اما لب باز نمی‌کرد.

امید داشتم کتابت رو به امانت ببره تا حداقل از این طریق اسمش رو می‌فهمیدم اما بی خداحافظی دکان رو ترک کرد.به نظرت بازم میاد؟.

نفهمیدم دنبال چی‌می‌گشت.حتی نتونستیم درست باهم حرف بزنیم.

احساس می‌کنم می شناختمش.اما حتی نتونستم با جدیت به چشم‌هاش نگاه کنم.چشم‌های عجیبی داشت.مثل هوای پاییز سرد و سوزناک بود و رد شدن از کنارش لرز به تنم مینداخت.

به نظرت بازم میاد؟ممکنه مثل داستان‌های تو،زندگی هم رنگی از تقدیر و سرنوشت به خودش بگیره؟.

تصور می‌کنم یک مشتری عادی دیگه بود.اما نمیفهمم چرا مدام دارم بهش فکر می‌کنم.

دوستدار تو، جونگکوک-

𝗜𝗡𝗗𝗜𝗚𝗢ᵛᵏᵒᵒᵏWhere stories live. Discover now