( توضیحات: پارت هیجدهم داخل دو تا پارت به دلیل حجم کلمات زیاد اپ شده " A_B" پارتی از جا نندازید)
رفتن به عمق تاریکی چه حسی رو بهت میده؟!
حسی مثل سقوط...سقوطی بی پایان که از باز شدن چتر یا افتادن توی آغوشی گرم...
هیچ خبری نباشه!پرت از ارتفاعی همانند آسمونِ به عظمتِ دریا!
و برخورد شدیدی به مثال انداختن لیوانی شیشه ای روی سرامیک های سفید رنگِ سفت و سخت...
همینقدر در عین آروم بودن پرواز، دردی خون آلود رو به یاد میاره!همهی ما آدم ها یک روزی از زندگیمون و توی یک نقطه از طول عمرمون به این سقوط مرگبار میرسیم.
سقوط آزادی که به غیر از جنازهی مردمون...هیچ خوشیومنی به جا نمیزاره!
و اون سقوط...توی زندگیمون دیر نیست!
.
.
.
.(موقعیت:سئول، محله های پایین شهر)
"10:03AM"صدای پرواز پرستو ها و جیرجیرک هایی که بدون اهمیت به روشن بودن صحفهی آبی بالای سرشون داشتند همچنان با لجاجت میخواندند.
دو به دو پیر زنهای فضول محلهی بوگندوی قدیمی، پیرمردهای شیشهایِ مفت خور و مستی که با توجه به حالت نشئه گونهشون روی صندلی های درب و داغون یه بار به درد نخور تر لم داده و چیز های خوبی رو دید نمیزدند؛
پسر های لات و بی سر پایی که بعد از مصرف بیشماری از آمپول و گردههای مواد، حالا دنبال دختر های نوجوون و حتی پیرزن های خوش چهرهتری بودند که بی گناه از اون مسیر رد میشدند.
کلیشهایه این توصیف ها؟!
نه!هیچ کس نمیتونه دو جفت چشم گردالیه مشکی رنگ با مژگانی بلند و رو به بالا رو درک کنه که این تصاویر و توصیف ها...
سینمای هر روز و همیشگیه اون دختر بچه بود!
دختر بچه ای که بعد از راه انداختنه غذای مختصری برای ناهار خودش و مردی که اسم پدرش رو به یدک میکشید.
حالا کنار پنجرهی قدیمی و زنگ زدهی اون خونهی کوچیک و پر از آلودگی نشسته بود...منتظر!تکه کاغذ های کاهی که از داخل کوچه و درز و راهرو های این خونه پیدا کرده بود،
مداد کوچیک و صورتی رنگی که از دختر همسایه شون هدیه داشت!
مرحم این دل بی طاقت کوچیک شده بود:- میدونم که الان اصلا توی شرایط خوبی نیست...ولی کاش بعد از این همه مدت بهم سر میزد!
توی لحنش دلگیری مشخص شد، اما دلتنگی پیشی میگرفت از اینکه بخواد گله ای از برادرش داشته باشه.
جی یون، خواهرکِ پسرکِ یاسی هر روز بعد از رفتنش رو با تکه کاغذ های کاهی و مداد صورتیش پر میکرد تا بلکه کمتر به فکر و خیال فرو بره.فکر و خیال های باور نکردنی که برای وجود به اون کوچیکی، سم بود.
دیدن تصاویری که برای روح پاک اون دختر زهرآلود جلوه میکرد!
اما خب...به دنیا اومدن هر کس در موقعیت خانوادگی و کشوری دست خودش نیست.
YOU ARE READING
"JOKER"(جوکر)
Fanfictionهفت نفر که توسط فردی به اسم "جوکر" انتخاب شدن. کسی حق دخالت توی زندگی شخصی هم بازیش رو نداره ... اولین قانون اصلی این بازی: قتل احساساته! و دومین قانون: نباید به کسی "اعتماد" کرد، چون ممکنه توسط هم بازی خودت ""کشته"" بشی! . . - آخرین خواستت قبل از...