«چَپتِرِ دو؛ آقایِ دکتُرّ»

140 30 30
                                    

صبح زود جاکتش و پوشیده بود و حسابی استرس داشت.
تو هوای بارونی و کمی سرد، جلوی در همراه مادرش منتظر بود تا راننده ماشین و بیاره و سمت دکتر برن.
بعد از چند دقیقه راننده همراه ماشین جلوی در اومد و پیاده شد و فلیکس و بلند کرد و داخل ماشین گذاشت و بعدش ویلچرش و بست و صندوق عقب گذاشت.
مادر فلیکس هم پشت بندش وارد ماشین شد و کنار پسرش نشست.

در طول راه، فلیکس مدام با انگشت هایش بازی میکرد و پوست دور انگشتش و میکند و این نشونه استرسش بود.
اما در کنارش مادرش دستش و گرفت بین دست های گرفش و کمی فشرد.
فلیکس شوکه به مادرش نگاه کرد و همون موقع زن لبخندی تحویل پسرش داد.

- نگران نباش یکی یدونم، همه چی درست میشه.

در مقابل حرف مادرش لبخندی زد.
اون زن همیشه بهش قوت قلب میداد و فلیکس عاشق این حال بود.

بعد از گذشت چیزی نیم ساعت دم در بیمارستان رسیدن و از ماشین پیاده شدن.
مادر فلیکس از پشت ویلچر پسرش گرفت و اون پسر پیش دکتر برد.

با رسیدن به اتاق دکتر هردو وارد شدن و اومدن روی صندلی نشستن.
دکتر مدت ها همراه مادر فلیکس صحبت کرد، فلیکس هم بخش آزمایش بود تا ازش آزمایش بگیرن.

چیزی حدودا نیم ساعت بعد از اینکه آزمایش گرفتن، جواب آزمایش اومد و دکتر با خوشحال سمت سالن انتشار کنار اون مادر و پسر رفت.

- تبریک میگم...آزمایش مثبت بوده اینکه هنوزم آقای لی فلیکس شانسی برای دوباره راه رفتن و به دست آوردن حس پاهاش داره.

مادر فلیکس سورپرایز شد و دستش و روی دهنش گذاشت.
خدا میدونست اون زن چقدر قصه پسرش و تمام مدت میخورد اینکه اون فلج شده بود و تواناییش و از دست داده بود.

فلیکس نمیتونست باور کنه بعد این همه مدت دوباره می‌تونه راه بره برای همین ناخواسته چشم هاش از اشک پر شد و شروع کرد به اشک ریختن.

مادر فلیکس بهت زده به پسرش که اشک شوق می‌ریخت نگاه کرد و لبخندی زد.
حالا اون هم شروع کرد به گریه کردن، این واقعا می‌تونست بهترین خبری باشه که پسرش تو زندگیش میشنوه.
چی می‌تونه بهتر ازین باشه که بفهمه قراره دوباره و دوباره راه بره و بتونه رویای بچه گیش، رقصنده گی رو ادامه بده.

سر فلیکس روی سینه‌اش گذاشت و موهاش و نوازش میداد.

- مامان...من خیلی خوشحالم خیلی.

فلیکس این و گفت و همزمان اشک شوقی ریخت، مادر فلیکس واقعا خوشحال بود...اون قطعا امشب خوشحال ترین زن جهان بود.

دکتر یه سری برگه های دیگه مربوط به عمل و روی میز گذاشت.

- اینا برگه های مربوط به عمله، هم شما هم آقای فلیکس باید امضاء کنید تا عملیات و از چهار شنبه هفته بعد شروع کنیم.

The Healer; HyunlixWhere stories live. Discover now