در لحظه ی دریای خروشان سختی ها، مهری در قلبت جای میگیرد
و نور ماه این رو بهت میگوید که خوشبختی به تو رسیده و.....
اون عاشق هوانگ هیونجین شده!
با بشکنی که جلوی چشماش خورده شد از هپروت بیرون اومد و به هیونجین نگاه کرد سریع و هول کرده از روی پاهای هیونجین بلند شد و سمت دسشویی اتاق رفت
چندی بعد با جعبه ی کمک های اولیه که احتمالا یا کریستوفر براش گذاشته یا خانم کوانگ، سمت هیونجین رفت
هیونجین لبه ی تخت نشسته بود و اون جلوش روی زمین زانو زد و بدنشو کمی جلو کشید تا به زخم هیونجین دید داشته باشه
در جعبه رو باز کرد پنبه و بتادین و برداشت و کمی ازش رو روی پنبه ریخت،و سمت لب و گونه ی پاره ی مرد برد-:اگه سوخت بهم بگو
آروم پنبه ی آغشته شده رو روی زخم لب مرد کشید اما هیونجین ری اکشنی نشون نداد انگار که چیزی حس نکرده باشه
پنبه رو روی گونه ی هیونجین کشید که دوباره ری اکشنی نشون نداد و تمام حواسش روی تمرکز فیلیکس بود
و داشت جز به جز چهره ی اون پسر و از نظر میگردوند
چشماش، دماغش، گونه هاش، لباش موهاش، کک و مکاش..
بنظرش خیلی اون پسر خوشگل بود
مهربون هم بود و باداب و به همه احترام میذاشت
فیلیکس متوجه ی نگاهای خیره ی هیونجین روی خودش شد، اولین بار بدون پوزخند بهش خیره شده بود
و این قلب پسرک و می لرزوند و باعث میشد گرمش بشه
کارش که تموم شد دستشو پایین آورد
چندثانیه تو سکوت تو چشمای هم خیره شدند که فیلیکس اگه یکم دیگه به اون چشمای خشن و کشیده نگاه میکرد صد در صد قندش میوفتاد
پس رشته ی نگاه و برید و سریع بلند شد سمت دسشویی رفت
جعبه رو سر جاش قرار داد و پنبه های کثیف و پرت کرد و دستاشو شست وقتی بیرون اومد هیونجین با بالاتنه ی لخت روی تخت خوابش دراز کشیده بود و چشماش بسته بود
با دیدن هیونجین جیغ دلفینی کشید و پرید هوا-:یا خداااااا
هیونجین تکون نخورد و فقط چشماش باز شد-:چته؟!
-:ج.. جناب هوانگ.. چرا.. اینجا..
-:دلم نمیخواد الان برم بیرون با پدرم روبه رو بشم در ضمن اینجا خونه ی ماس میخوام امشب اینجا بخوابم
-:ا.. اوه.. بله.. پس من روی کاناپه میخوابم
-:بیا باهم بخوابیم
با جمله ای که شنید احساس کرد کل سرش قرمز شده و از از کلش دود میاد-:بلهههه؟!
هیونجین با شنیدن جیغ دوباره ی فیلیکس اخمی کرد-:آه.. جیغ نکش.. گفتم بیا پیشم بخواب..
فیلیکس دور از چشم هیونجین سیلی به خودش زد و زیر لب گفت-:منحرف بدبخت
و بعد برگشت سمت هیونجین-:.. باشه..
سمت کمد لباساش رفت و یه دست لباس راحتی بیرون کشید و سمت حمام رفت تا عوضشون کنه
یه شلوارک خیلی کوتاه زرد رنگ که انگار نمیشد بهشون شلوارک گفت
یه دورس گشاد سفید با راه راه های طوسی و عکس یه لیموی زرد طرف چپش
از حموم بیرون اومد و لباسای دیگه رو تو کمد گذاشت و با دستمال کاغذی سریع آرایش چشمشو پاک کرد و کرم مرطوب کننده ای به پوستش زد و سمت تخت رفت
نمیتونست انکار کنه پوست بدتره ی هیونجین و عضلات بدنش.. واو.. عضلات بدن این مرد و پوست برنزش.. صادقانه کاری میکرد شق کنه!
اما یه مشکل بود هیونجین کل تخت دونفره رو اشغال کرده بود و وسطش دراز کشیده بود
و چشماش بسته بود
فیلیکس که فکر کرد خوابه نمیخواست بیدارش کنه پس پتو رو روش کشید و سمت کاناپه رفت تا بخوابه که هیونجین مچ دستشو کشید و اونو بین بازوهای بزرگش اسیر کرد
خب تبریک میگم، الان فیلیکس رسما داره برای زنده موندن التماس میکنه، فاک.. مگه کسی میتونه بین بازوهای ورزیده ی برنزه ی کراشش رو یه تخت دراز کشیده باش و تو بغلش باشه و زنده بمونه؟؟؟
-:ج.. جناب.. هوانگ
-:شیششش.. فقط بگیر بخواب..
با حرف. هیونجین چیز دیگه ای نگفت و سعی کرد خودشو توی دنیای خواب غرق کنه
YOU ARE READING
⊂𝖣𝖺𝗋𝗄 𝖲𝗂𝖽𝖾⊃🕳️💨
Romanceدارک ساید... یعنی قسمت تاریک.. چی میشه اگه اون پسر به کاخ سفید برای استخدام خدمتکاری بره کاخی که همه بهش لقب «بهشت» دادن، اما این یه دارک سایده... اون کاخ.. یه قسمت، یه لکه، یه استاندارد تاریک داره، «آروم باش» ! اون پسر وارد کاخ شده، اما نمیدونه با...