ᑭᗩᖇT06:میتونم هیونگ صدات کنم؟🌑

161 29 40
                                    

در لحظه ی دریای خروشان سختی ها، مهری در قلبت جای میگیرد
و نور ماه این رو بهت میگوید که خوشبختی به تو رسیده و.....

اون عاشق هوانگ هیونجین شده! با بشکنی که جلوی چشماش خورده شد از هپروت بیرون اومد و به هیونجین نگاه کرد سریع و هول کرده از روی پاهای هیونجین بلند شد و سمت دسشویی اتاق رفت چندی بعد با جعبه ی کمک های اولیه که احتمالا یا کریستوفر براش گذاشته یا خانم کو...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


اون عاشق هوانگ هیونجین شده!
با بشکنی که جلوی چشماش خورده شد از هپروت بیرون اومد و به هیونجین نگاه کرد سریع و هول کرده از روی پاهای هیونجین بلند شد و سمت دسشویی اتاق رفت
چندی بعد با جعبه ی کمک های اولیه که احتمالا یا کریستوفر براش گذاشته یا خانم کوانگ، سمت هیونجین رفت
هیونجین لبه ی تخت نشسته بود و اون جلوش روی زمین زانو زد و بدنشو کمی جلو کشید تا به زخم هیونجین دید داشته باشه
در جعبه رو باز کرد پنبه و بتادین و برداشت و کمی ازش رو روی پنبه ریخت،و سمت لب و گونه ی پاره ی مرد برد-:اگه سوخت بهم بگو
آروم پنبه ی آغشته شده رو روی زخم لب مرد کشید اما هیونجین ری اکشنی نشون نداد انگار که چیزی حس نکرده باشه
پنبه رو روی گونه ی هیونجین کشید که دوباره ری اکشنی نشون نداد و تمام حواسش روی تمرکز فیلیکس بود
و داشت جز به جز چهره ی اون پسر و از نظر میگردوند
چشماش، دماغش، گونه هاش، لباش موهاش، کک و مکاش..
بنظرش خیلی اون پسر خوشگل بود
مهربون هم بود و باداب و به همه احترام میذاشت
فیلیکس متوجه ی نگاهای خیره ی هیونجین روی خودش شد، اولین بار بدون پوزخند بهش خیره شده بود
و این قلب پسرک و می لرزوند و باعث میشد گرمش بشه
کارش که تموم شد دستشو پایین آورد
چندثانیه تو سکوت تو چشمای هم خیره شدند که فیلیکس اگه یکم دیگه به اون چشمای خشن و کشیده نگاه میکرد صد در صد قندش میوفتاد
پس رشته ی نگاه و برید و سریع بلند شد سمت دسشویی رفت
جعبه رو سر جاش قرار داد و پنبه های کثیف و پرت کرد و دستاشو شست وقتی بیرون اومد هیونجین با بالاتنه ی لخت روی تخت خوابش دراز کشیده بود و چشماش بسته بود
با دیدن هیونجین جیغ دلفینی کشید و پرید هوا-:یا خداااااا
هیونجین تکون نخورد و فقط چشماش باز شد-:چته؟!
-:ج.. جناب هوانگ.. چرا.. اینجا..
-:دلم نمیخواد الان برم بیرون با پدرم روبه رو بشم در ضمن اینجا خونه ی ماس میخوام امشب اینجا بخوابم
-:ا.. اوه.. بله.. پس من روی کاناپه میخوابم
-:بیا باهم بخوابیم
با جمله ای که شنید احساس کرد کل سرش قرمز شده و از از کلش دود میاد-:بلهههه؟!
هیونجین با شنیدن جیغ دوباره ی فیلیکس اخمی کرد-:آه.. جیغ نکش.. گفتم بیا پیشم بخواب..
فیلیکس دور از چشم هیونجین سیلی به خودش زد و زیر لب گفت-:منحرف بدبخت
و بعد برگشت سمت هیونجین-:.. باشه..
سمت کمد لباساش رفت و یه دست لباس راحتی بیرون کشید و سمت حمام رفت تا عوضشون کنه
یه شلوارک خیلی کوتاه زرد رنگ که انگار نمیشد بهشون شلوارک گفت
یه دورس گشاد سفید با راه راه های طوسی و عکس یه لیموی زرد طرف چپش
از حموم بیرون اومد و لباسای دیگه رو تو کمد گذاشت و با دستمال کاغذی سریع آرایش چشمشو پاک کرد و کرم مرطوب کننده ای به پوستش زد و سمت تخت رفت
نمیتونست انکار کنه پوست بدتره ی هیونجین و عضلات بدنش.. واو.. عضلات بدن این مرد و پوست برنزش.. صادقانه کاری میکرد شق کنه!
اما یه مشکل بود هیونجین کل تخت دونفره رو اشغال کرده بود و وسطش دراز کشیده بود
و چشماش بسته بود
فیلیکس که فکر کرد خوابه نمیخواست بیدارش کنه پس پتو رو روش کشید و سمت کاناپه رفت تا بخوابه که هیونجین مچ دستشو کشید و اونو بین بازوهای بزرگش اسیر کرد
خب تبریک میگم، الان فیلیکس رسما داره برای زنده موندن التماس میکنه، فاک.. مگه کسی میتونه بین بازوهای ورزیده ی برنزه ی کراشش رو یه تخت دراز کشیده باش و تو بغلش باشه و زنده بمونه؟؟؟
-:ج.. جناب.. هوانگ
-:شیششش.. فقط بگیر بخواب..
با حرف. هیونجین چیز دیگه ای نگفت و سعی کرد خودشو توی دنیای خواب غرق کنه

⊂𝖣𝖺𝗋𝗄 𝖲𝗂𝖽𝖾⊃🕳️💨Where stories live. Discover now