«چشم هاش.. زیبان..
چشم هایی که ستاره های ریز و درشت دور و ورشو گرفته بودن..
ستاره هایی که زیباییش کمتر از چشماش نبودن..
اون چشمای عسلی که همیشه یه پرده ی شفاف و براق روشون بودن..
و مردمک های مشکی و بزرگ..
مژه های سیاه و بلند..
اون چشما دنیای خودشونو داشتن..
در برابر اون چشمای سیاه و خشن..
که طوفان حرف ها، درد ها، و داستان های کوچیک و بزرگی بودن..
و این دو چشم رو به روی غروب زیبای آفتاب.. بهم خیره میشن..
و برای داشتن هم از خدا تشکر میکنن..
چشم ها.. همیشه زیبان.!»چندساعت از رفتن کریستوفر میگذشت و فیلیکس تنها بدون سروصدا روی تخت نشسته بود و داخل دفتری که از کشوی میز تحریر اتاق پیدا کرده بود نقاشی میکشید
همه چی تقریبا حوصله سربر بود تا وقتی که صدای در اتاقش اومد
-:بفرمایید تو
زن میانسالی با لباس های پیشخدمتی صورت چروک و لبخند مادرانه و دو خدمتکار جوان دوطرفش ، سمت فیلیکس اومد
-:سلام ارباب جوان، من خانم کوانگ هستم،جناب هوانگ بهم گفتن شمارو حاضر کنم
فیلیکس با قیافه ای که به علامت سوال تبدیل شده بود به خانم کوانگ نگاه میکرد-:حاضرم کنید؟! چرا؟!
خانم کوانگ لبخندش را بیشتر کش آورد-:پسرهای جناب هوانگ از سفر برگشتن و همه ی خانواده قراره شمارو ملاقات کنن
فیلیکس کمی به در و دیوار چشم چرخوند و بعد لود شدن تک خنده ای کرد-:آووو بله بله! ببخشید!!
خانم کوانگ که یک دست لباس دستش بود سمت پسر گرفت-:این رو بپوشین
فیلیکس سری تکون داد و سمت رختکن اتاق رفت
لباس هایی که خانم کوانگ بهش داده بود، شامل یه پیرهن سفید با گلدوزی گل رزی طرف راستش و یه شلوار نخی قرمز رنگ جذب ، لباس هارو تنش کرد و سریعا از رختکن خارج شد
با اشاره ی خانم کوانگ سمت کنسول آرایشی رفت و روی صندلی مقابل آینه نشست
دو خدمتکار جوان که پشت خانم کوانگ بودن سمت فیلیکس اومدن
یکی مشغول درست کردن موهاش شد و یکی مشغول به میکاپ خیلی نچرال و ساده
بعد کاملا آماده شدن فیلیکس، خانم کوانگ و دو خدمتکار از اتاق خارج شد
تقریبا یک ربع توی اتاق اینور و اونور میرفت و با فکرای جور وا جور و ناگوار استرسش تشدید میشد
خانم کوانگ با در زدن وارد اتاق شد و با لبخند همیشگیش گفت-:همه رسیدن و توی سالن اصلی نظر شما هستن، زود بیاین
فیلیکس تند تند سر تکون داد و عرق روی پیشونیش رو پاک کرد
بعد کلی کلنجار رفتن با خودش از 10 طبقه گذر کرد
در طبقه ی 10 ام وایستاد و نفسی گرفت تا به سالن اصلی برسد...
CZYTASZ
⊂𝖣𝖺𝗋𝗄 𝖲𝗂𝖽𝖾⊃🕳️💨
Romansدارک ساید... یعنی قسمت تاریک.. چی میشه اگه اون پسر به کاخ سفید برای استخدام خدمتکاری بره کاخی که همه بهش لقب «بهشت» دادن، اما این یه دارک سایده... اون کاخ.. یه قسمت، یه لکه، یه استاندارد تاریک داره، «آروم باش» ! اون پسر وارد کاخ شده، اما نمیدونه با...