ᑭᗩᖇT03:مقاومت های پر از درد⛓️

234 26 36
                                    

«چشم هاش.. زیبان..
چشم هایی که ستاره های ریز و درشت دور و ورشو گرفته بودن..
ستاره هایی که زیباییش کمتر از چشماش نبودن..
اون چشمای عسلی که همیشه یه پرده ی شفاف و براق روشون بودن..
و مردمک های مشکی و بزرگ..
مژه های سیاه و بلند..
اون چشما دنیای خودشونو داشتن..
در برابر اون چشمای سیاه و خشن..
که طوفان حرف ها، درد ها، و داستان های کوچیک و بزرگی بودن..
و این دو چشم رو به روی غروب زیبای آفتاب.. بهم خیره میشن..
و برای داشتن هم از خدا تشکر میکنن..
چشم ها.. همیشه زیبان.!»

چندساعت از رفتن کریستوفر میگذشت و فیلیکس تنها بدون سروصدا روی تخت نشسته بود و داخل دفتری که از کشوی میز تحریر اتاق پیدا کرده بود نقاشی میکشیدهمه چی تقریبا حوصله سربر بود تا وقتی که صدای در اتاقش اومد-:بفرمایید توزن میانسالی با لباس های پیشخدمتی صو...

Ups! Ten obraz nie jest zgodny z naszymi wytycznymi. Aby kontynuować, spróbuj go usunąć lub użyć innego.

چندساعت از رفتن کریستوفر میگذشت و فیلیکس تنها بدون سروصدا روی تخت نشسته بود و داخل دفتری که از کشوی میز تحریر اتاق پیدا کرده بود نقاشی میکشید
همه چی تقریبا حوصله سربر بود تا وقتی که صدای در اتاقش اومد
-:بفرمایید تو
زن میانسالی با لباس های پیشخدمتی صورت چروک و لبخند مادرانه و دو خدمتکار جوان دوطرفش ، سمت فیلیکس اومد
-:سلام ارباب جوان، من خانم کوانگ هستم،جناب هوانگ بهم گفتن شمارو حاضر کنم
فیلیکس با قیافه ای که به علامت سوال تبدیل شده بود به خانم کوانگ نگاه میکرد-:حاضرم کنید؟! چرا؟!
خانم کوانگ لبخندش را بیشتر کش آورد-:پسرهای جناب هوانگ از سفر برگشتن و همه ی خانواده قراره شمارو ملاقات کنن
فیلیکس کمی به در و دیوار چشم چرخوند و بعد لود شدن تک خنده ای کرد-:آووو بله بله! ببخشید!!
خانم کوانگ که یک دست لباس دستش بود سمت پسر گرفت-:این رو بپوشین
فیلیکس سری تکون داد و سمت رختکن اتاق رفت
لباس هایی که خانم کوانگ بهش داده بود، شامل یه پیرهن سفید با گلدوزی گل رزی طرف راستش و یه شلوار نخی قرمز رنگ جذب ، لباس هارو تنش کرد و سریعا از رختکن خارج شد
با اشاره ی خانم کوانگ سمت کنسول آرایشی رفت و روی صندلی مقابل آینه نشست
دو خدمتکار جوان که پشت خانم کوانگ بودن سمت فیلیکس اومدن
یکی مشغول درست کردن موهاش شد و یکی مشغول به میکاپ خیلی نچرال و ساده
بعد کاملا آماده شدن فیلیکس، خانم کوانگ و دو خدمتکار از اتاق خارج شد
تقریبا یک ربع توی اتاق اینور و اونور میرفت و با فکرای جور وا جور و ناگوار استرسش تشدید میشد
خانم کوانگ با در زدن وارد اتاق شد و با لبخند همیشگیش گفت-:همه رسیدن و توی سالن اصلی نظر شما هستن، زود بیاین
فیلیکس تند تند سر تکون داد و عرق روی پیشونیش رو پاک کرد
بعد کلی کلنجار رفتن با خودش از 10 طبقه گذر کرد
در طبقه ی 10 ام وایستاد و نفسی گرفت تا به سالن اصلی برسد...


⊂𝖣𝖺𝗋𝗄 𝖲𝗂𝖽𝖾⊃🕳️💨Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz