-:مشکلی پیش اومده هیونجین شی؟؟
گریستون همونطور که مچ دست فیلیکس و محکم گرفته بود و اخم کمرنگی رو صورتش نقش بسته بود گفت
هیونجین نیشخندی زد-:فکر نمیکنم مشکلی باشه، گریستون شی!
گریستون شی رو با لحن مسخره ای گفت و مچ دست فیلیکس و بیشتر سمت خودش کشید
گریستون هم که انگار به مسابقه ی طناب کشی دعوت شده باشه مچ دست فیلیکس رو بیشتر کشید
اما این وسط فیلیکس درحال سرخ و سفید شدن و رنگ عوض کردن بود، این حالت فاکی چی بود که توش بودن؟؟
الان خیلی نامحسوس دارن سرش دعوا میکنن؟؟ لی فیلیکسی که تو دبیرستان بخاطر سینگلیش همش مسخرش میکردن اگه الان بره پیش همون دانش آموزا بگه «نه بابا هوانگ هیونجین معروف و پارک گریستون معروف سر من رقیب عشقی شدن» صد در صد کل دبیرستان بهش میخندیدن و تا چندسالی سوژه دانش آموزا میشد
دیگه قلدرا که بماند
فیلیکس سعی کرد با فشار دستش رو از دست اون دوتا بیرون بکشه و توجهشون و جلب کنه و نگاه برزخی اون دوتا هنوز گره ی هم بود
فیلیکس کمی با فشار مچای دستشو یه ضرب از دستشون بیرون کشید و گفت-:میشه این مسخره بازیو تموم کنیم؟؟ بریم هنوز یسری وسیله مونده بازی نکردیم
و حالا که توجه ی دو پسر و جلب کرده بود سریع با اخم از بینشون سمت دیگه ای رفت
هیونجین و گریستون هم هرکدوم سمت دیگه ای رفتنو حالا اینور داستان جیسونگ با پشمکش همینطور که داشت تو مغازه گشت میزد یدفعه کلش و پشمکش محکم به سینه ی ینفر خورد
سرشو آورد عقب و با دیدن نگاه جدی و ترسناک مینهو لبخند مضطربی زد
نگاهش سمت ژاکت مینهو سوق پیدا کرد و با دیدن اینکه نصف پشمکش به لباس مارک مینهو چسبیده هینی گفت و دستشو روی دهنش گذاشت و آروم مردمکای درشتشو به صورت مینهو داد
مینهو پوفی کشید و بعد گفت-:آقای سنجاب میدونستی باید پول لباسمو بدی؟؟
و بعد خم شد تا هم قد جیسونگ بشه-:12 میلیون دلار
و بعد لبخند جذابی زد
جیسونگ با دهن باز گفت-:12 .. م.. می.. لیون.. د.. لاررر!!!
مینهو سرشو تکون داد که جیسونگ هول کرده دست آزادشو تو هوا تکون داد-:ببین کل حساب بانکی من الان 760 وونه .. م.. من فقط تو یه کافه کوچولو کار میکنم..
مینهو تکخندی از بامزگیه پسر زد و آروم دستش که تو هوا درحال تکون خوردن بود و گرفت و پایین آورد-:شوخی کردم سنجاب
جیسونگ انگار که بهترین حرف دنیا رو شنیده باشه نفس راحتی کشید
مینهو کمی به صورت پسر نزدیک شد و ادامه داد-:میخوای یچیز باحال ببینی؟؟
جیسونگ گفت-:یچیز باحال؟؟ آره
مینهو لبخندش بزرگ تر شد و همون دست جیسونگ و که گرفته بود کشید و به بیرون مغازه رفتن که مینهو گفت-:به آسمون نگاه کن
جیسونگ سرشو بالا برد و مثل مینهو به آسمون تاریک شب که تنها منبع نورش ستاره ها و نور ماه بود نگاه کرد
همون لحظه ترقه ای به هوا اومد و با ترکیدنش نور های ریز توی هوا پخش شدن و آبشاری پایین افتادن
جیسونگ با ذوق به ترقه بازی امشب شهربازی خیره شد
مینهو نگاهش و از آسمون رنگی شب گرفت و به جیسونگ داد
توی چشمای دشت جیسونگ آسمون شب و ترقه بازی کاملا معلوم بود و اصلا لزومی نداشت بخواد به آسمون نگاه کنه
ناخوداگاه لبخندی زد و به دستش که هنوز دست جیسونگ و گرفته بود نگاه کرد و دست پسر فشرد اما توجه ی پسر جلب نشد و هنوز به آتیش بازی خیره بود
تکخند با صدایی زد و صد البته با صدای ترقه ها هیچکی صداشو نشنید
همون لحظه در مغازه باز شد و فیلیکس گریستون و هیونجین هم بهشون ملحق شدن
فیلیکس با لبخند به آسمون خیره شد و توجه مینهو بهش جلب شد
لبخندش کمی محو شد و به فیلیکس نگاه کرد، اون پسر و به عنوان یه دوست یه بردار دوست داشت
ته قلبش یک چیزی نبض میزد، یه خس تازه که داشت میگفت داره عاشق یکی میشه اما نمیدونه کی
هربار که مغزش میگفت فیلیکس قلبش پس میزد و میگفت «نه احمق یه نگاه بهش بکن اصن عاشقشی؟؟ »
مینهو میدونست واقعا عاشق فیلیکس نیست و اون حساب روزای اولش زودگذر بود و الان گذشته
اما اون حسه هنوز خاموش نشده و احساس میکنه داره بیشتر میشه اما کی؟؟ عاشق کی میتونه باشه؟؟
به سمت جیسونگ برگشت و با دیدن این که هنوز دست تو دستن لبخندی زد و به جیسونگ خیره شد
موهای مشکی لختش، پوست سفیدش، لپای سنجابیش، دماغ تراشیدش، خال روی لپش، چشمای گرد و بامزش،لبای قلوه ای صورتی رنگ..
چرا اون پسر اونقدر زیبا بود و با دیدنش تپش قلبش بالا رفت
یعنی ممکنه که عاشق شده باشه؟! یعنی عاشق شده؟؟ عاشق هان جیسونگ؟؟ لی مینهو عاشق هان جیسونگ شده بود؟؟ و خب البته بعید نبود، چون بنظرش اون پسر.. خیلی بامزه و دوست داشتنی بود
اما حالا فقط می خواست کنار جیسونگ خوش بگذرونه، شاید بعدا به حس جدیدش هم فکر میکرد
فیلیکس نگاهش به هیونجین افتاد که خیره بهش زل زده بود
ارتباط چشمی طولانی و نافذی بینشون اتفاق افتاد
هیچکدوم نخ این نگاه و قطع نمی کرد و انگار تمام ساعت های روی کره خاکی عقربه هاش ایستاده بود..
به هم خیره بودند و نگاهشون لحظه به لحظه خیره تر میشد
جز چشم های یکدیگر به چیز دیگه ای نگاه نمی کردن و انگار زیبا ترین جزو صورتشون چشماشون بود
هیونجین به چشمای عسلی روشن، مژه های بور و بلندش، و درشتی چشماش خیره بود
میتونست به مسیح قسم بخوره تو چشمای فیلیکس یه جفت بال سفید دیده
فیلیکس اما به چشمای خشن و کشیده ی هیونجین خیره بود، چشمای نفوذ کنندش چشمای حریصش، چشمای درنده و کشندش، چشمای مشکی رنگش، مثل چشمای یه ببر بود، همونقدر ترسناک که باعث بشه جیغی بزنی و پا به فرار بزاری
یا حتی تو تاریکی تنها به جفت چشم ترسناک ببینی، و اون تاریکی ذهن فیلیکس بود
فیلیکس آب دهنشو با ترس قورت داد و مضطرب این چرخه ی ترسناک-از نظر خودش- رو قطع کرد و به به مردمی که حالا آتش بازی تموم شده بود و پخش میشدن نگاه کرد
پشت گردنشو خاروند و سریع سمت گریستون رفت و آروم گفت-:گریستون شی، میشه بریم؟؟
گریستون نگاهی به فیلیکس انداخت و گفت-:خسته شدی؟؟
فیلیکس سرشو بالا پایین کرد که گریستون اعلام کرد-:دیگه بریم
همشون سمت ماشین گریستون رفتن و مثل قبل جاهای قبلیشون نشستن و رفتن
YOU ARE READING
⊂𝖣𝖺𝗋𝗄 𝖲𝗂𝖽𝖾⊃🕳️💨
Romanceدارک ساید... یعنی قسمت تاریک.. چی میشه اگه اون پسر به کاخ سفید برای استخدام خدمتکاری بره کاخی که همه بهش لقب «بهشت» دادن، اما این یه دارک سایده... اون کاخ.. یه قسمت، یه لکه، یه استاندارد تاریک داره، «آروم باش» ! اون پسر وارد کاخ شده، اما نمیدونه با...