Pt2

138 26 6
                                    

روزها می‌گذشت و استاد مین هر روز جیمین رو می‌دید.

همچنان در نظرش مزاحم بود و اما گاردی در برابرش نداشت.

در حال تصحیح برگه‌های امتحانی بود که با دیدن اسم پارک جیمین، متعجب شد و پشت و روی برگه رو نگاه کرد. جلوی سوال‌ها بی‌جواب بود و فقط با اشکالی عجیب غریب و متفرقه تا آخر پر شده بود.

_شما، خیلی، دوست، داشتنی، هستید.

کلمه به کلمه خوند تا به آخرین سوال که یک شکلک لبخند دندان‌نما جلوش بود رسید.

خنده‌ی صداداری کرد و سرش رو تکون داد.

_پررو.

از شیطنت و این رفتارهای کودکانه‌اش بدش نمی‌اومد و حتی براش جالب بود.

صدای درب خونه‌اش رو که شنید، به قصد باز کردنش از پشت میز بلند شد.

×سلام آقای مین، یه آقایی گفتن این رو بدم به شما.

با دیدن پاکتی به شکل همون قبلی، صورتش رو اخمی خط خطی کرد و نگاهش به اطراف خیابان سوق داده شد. با دیدن همون ماشین قبلی و راننده‌ای که دختر بود، اخمش غلیظ‌تر شد.

شیشه‌ی ماشین بالا رفت و ماشین از دیدرس خارج شد.

چهره‌ی اون دختر در ذهنش ثبت شد و همخوانی پیدا کرد با چهره‌ی دختری که سر کلاس به جیمین خیره شده بود!

با فکری که در ذهنش پدیدار شد، متاثر از رفتار دانشجو، به داخل برگشت و بدون اون که داخل پاکت رو ببینه، به سطل زباله انداختش.

تصحیح کردنش رو تموم کرد و به استراحت پرداخت.

.

.

.

-خیلی خوشحالی، چی شده موفق شدی شماره‌ی استاد رو بگیری؟

+خیر.

پا روی پا انداخت و با چهره‌ای که مدت‌ها بود خندان بود گفت

+چیزی نشده فقط خیلی خوشحالم چون حس می‌کنم موفقیتم نزدیکه.

-به همین خیال باش، تو حتی اسم استاد رو هم نمی‌دونی، در واقع هیچی ازش نمی‌دونی، از کجا معلوم مجرد باشه؟

+حلقه نداره و با تلفنش هم زیاد صحبت نمی‌کنه.

-چه ربطی داره؟

+ربطش اینه که اگر مجرد نبود حداقل یک بار باید با همسرش تلفنی صحبت می‌کرد دیگه، و بهش هم نمی‌خوره که متاهل باشه، درسته خیلی شوهره ولی مجرده چون برای منه.

-همچنان خیال بباف.

+من رو ول کن، شما در چه حالید؟

به سمت جلو خم شد و پرسید. تهیونگ هم جزوه‌اش رو کنار گذاشت و با تکیه دادن به پشتی مبل، همون طور که لبخند روی چهره‌اش نمایان شده بود گفت

My PARTNERWhere stories live. Discover now