با رسیدن برگه به دستش و حس اون تکه کاغذ لعنتی، جیمین نفس حبس شده اش رو بیرون داد و با آخرین تعظیم از اون دفتر کوچک که با بوی سیگار و عطر شرخرای تتودار و عضله ای پر شده بود، بیرون اومد.
با کشیدن اخرین پکش از سیگار نیم سوز، اون رو زیر پاش له کرد و با لرزیدن گوشیش، کاغذ توی دستش رو به دست دیگه اش داد تا گوشیش رو از جیبش دربیاره.
با دیدن پیام های پشت هم از کاربر "💔🖤" نیم خندی زد:
دینگ { یک پیام جدید از💔🖤 (10:22): جئون جیمین...امشب مراسم معارفه با خانوادم یادت نره.}
دینگ { یک پیام جدید از💔🖤 (10:23): خدای من هنوزم باورم نمیشه که موافقت کردی باهاشون ملاقات کنی....اوکی...فقط امیدوارم امشب قالم نزاری...واقعا میگم عزیزم. من برای ملاقات امشب، دیشب تمام وجودمو برای راضی کردنت گزاشتم.}
دینگ { یک پیام جدید از 💔🖤 (10:25): جیمین میشه جوابمو بدی؟ از دست تو آخر دیوونه میشم.}
دینگ { یک پیام جدید از 💔🖤 (10:25): با این حال...دوست دارم عزیزِ دل.}
این عادت دوست پسرش که هر وقت دچار استرس میشد پشت سر هم صحبت می کرد، هم توسط عصر تکنولوژی از بین نرفته بود!
جیمین متوجه نمیشد چرا جونگکوک برای یه دیدار خانوادگی اینقدر استرس داره!
ESTÁS LEYENDO
͓͓A͓̽ B͓̽ C͓̽ D͓̽ E͓̽ F͓̽ ×͜× N̶o̶t̶ U̶ ×͜× ᑲᥙ𝗍 Y͓̽o͓̽u͓̽r͓̽ M͓̽O͓̽M͓̽
FanficI͓̽ D͓̽o͓̽n͓̽t͓̽ K͓̽n͓̽o͓̽w͓̽ W͓̽h͓̽a͓̽t͓̽ T͓̽o͓̽ S͓̽a͓̽y͓̽ P͓̽t͓̽.͓̽9͓̽ نام و نام خانوادگی📝: A B C D E F -Not U- But Your Mom (اِی بی سی دی ای اف {خودتون میدونید چیه😅} تو نه! ولی به مادرت! ) |||پ.ن: اسمِ سَم پارت دوم😂||| گل سر سبد🌼: کوکمین🐣🐰 ...