Part 1: یک رویای بزرگ

92 16 29
                                    

هلووووملووووو🥰💕
با یه داستان کمدی رمانتیک اومدم برای طرفدارای این ژانر😘
امیدوارم خوشتشون بیاد و حسابی لذت ببرید🦋
ووت و کامنت و فالو فراموش نشه🫂💕

🦋🍨🦋🍨🦋🍨🦋🍨🦋🍨🦋🍨🦋🍨🦋🍨🦋🍨

ـ اهنگی که میخوام براتون اجرا کنم یکی از ترک‌های مورد علاقم از اولین البوممه. این اهنگ برام پر از خاطره و یاداوری رویاییه که همیشه میدیدم و بالاخره بهش دست پیدا کردم. امیدوارم شما هم دوسش داشته باشید.

به چشمان تماشاچیانی که در سکوت، مبهوت او شده بودند نگاهی کرد. دسته میکروفونش را در دستش محکم کرد و در حالی که با پایش ضرب می‌گرفت، لب به اواز گشود.

رویاها از جاهای کوچک شروع میشن

مهم نیست چقدر بزرگ باشن

اونا همیشه توی قلب و ذهن ما جا میشن

محدودیتی وجود نداره

رویای من اینجوری شروع شد

توی یه مزرعه کوچک

وسط اصطبل می‌ایستادم

یه بیل بلند میکروفونی بود که توی رویاهام

صدامو به طرفدارانم میرسوند

من با خوشحالم اواز می‌خوندم

و رویای یه استیج بزرگو میدیدم

وسط اصطبل کوچکمون

توی مزرعه کوچکمون

من یه رویای بزرگ می‌دیدم

اقای وانگ همینطور که برگ‌های توت فرنگی‌های تازه چیده شده را می‌چید اهی عمیق کشید: نوچ نوچ نوچ... نگاش کن یه جوری اون دسته بیلو گرفته و زده زیر اواز انگار نه انگار داره واسه گاو و گوسفندا میخونه. این پسر ادم نمیشهههه.

اقای شیائو که مسئولیت جدا کردن توت فرنگی‌های کوچک و بیش از حد رسیده را بر عهده داشت، با دیدن ییبو که خیلی جدی وسط اصطبل ایستاده و بی‌وقفه به اوازش ادامه می‌دهد نگاه کرد و لبخندی عمیق بر لب‌هایش نشاند: چیکارش داری؟ اون واقعا صدای خوبی داره. توی جشنواره بهاره امسالم اول شد. شاید یه روزی واقعا معروف شه.

اقای وانگ وقتی دید ییبو شروع کرد به رقصیدن و با چرخشی که انجام داد دسته بیل از کنار چشم گاو گذشت و نزدیک بود خیلی غیرعمدی او را ناکار کند، دمپایی‌اش را سمت او پرت کرد: وانگ ییبووووو... داری چه غلطی میکنی داشتی می‌می رو کور میکردی!

ییبو که با چابکی از دمپایی جاخالی داده بود، با دیدن پدر و عمویش بیل را کنار انداخت و به ان‌ها که روی تخت چوبی وسط باغ نشسته بودند ملحق شد و یکی از توت فرنگی‌های بزرگ و اب‌دار را برداشت و داخل دهان گذاشت: شما از کی اینجایین؟

MINT CHOCOWhere stories live. Discover now