مثل روز قبل دو ساعت در ترمینال به امید پیدا کردن جکسون چرخید. دستشوییهای مردانه را چک میکرد و مسافرانی که از اتوبوس پیاده یا سوار میشدند با دقت زیر نظر میگرفت. حس ششمش که اغلب قوی هم نبود به او میگفت به زودی او دوباره اینجا میاید و گیرش میاندازد ولی شاید امروز ان روز نبود.
نمیتوانست یک روز دیگر را هم بدون کار بماند و دست خالی خانه برود. هر چند که قرار نبود با شغل پاره وقت درامد زیادی داشته باشد اما باید غرورش را حفظ میکرد. دیگر بهانهای وجود نداشت. لباسهای خوبش به او اعتماد به نفس کافی میداد و ظاهر اراستهاش برای پیدا کردن یک شغل پاره وقت کاملا مناسب بود.
پایش را از ترمینال بیرون گذاشت و پیاده مسیرش را به سمت مرکز شهر پیدا کرد. البته هنوز خیلی دور نشده بود که یک هیوندای سفید دید درست شبیه همانی که جکسون داشت دم پارکینگ پارک شده. به ذهنش نرسیده بود بین ماشینها بگردد ولی حالا این یکی خیلی شبیه همان قراضهای بود که کمربندش به زور بسته میشد و موتورش صدا میداد.
پشت یک ون مشکی مخفی شد. بالاخره باید برای بردن ماشین میامد پس منتظر ماند تا کمی بعد چراغش روشن شد و قفلش باز. اطراف را از نظر گذراند و جکسون را دید که یک ساک در دستش، خوش و بش کنان نزدیک میشد: دوباره یه بدبختو پیدا کرده.
منتظر ماند تا به ماشین رسید و پیش از اینکه سوار شود، بیرون رفت و خیلی سریع از پشت دستش را دور گردنش انداخت: گیرت انداختم.
جکسون که شوکه بود، دستانش را بالا گرفت: هر چی بخوای بهت میدم من زن و بچه دارم.
ییبو دست جکسون را پشتش گیر انداخت و ساک را با پا سمت مردی که نمیدانست چه خبر شده هول داد: قبل اینکه تلکهات کنه زود برو. این جیب ادمارو تو ماشینش میزنه... نامرد.
مرد ساک را برداشت و از انها دور شد و جکسون که انگار حالا ییبو را به یاد اورده بود گفت: عه... تویی؟
جکسون او را ول کرد ولی یقهاش را در دستش نگه داشت: اره فکر کردی نمیام دنبالت و میذارم پولمو با خیال راحت بخوری؟ فکر کردی گاگولم؟
جکسون نیشخندزنان گفت: هی... بیخیال من نمیدونم از چی داری حرف میزنی.
ییبو یقهاش را دنبال خودش کشید: وقتی رفتیم اداره پلیس معلوم میشه من دارم چرت و پرت میگم یا تو جیب منو زدی. مطمئنم تو ماشینت کیف پول زیاد پیدا میشه.
جکسون وسط راه ییبو را هول داد و از جهت مخالف فرار کرد و ییبو به دنبالش و البته حریف سرعت ییبو نشد و پیش از خروج از ترمینال، دوباره دست در دست ییبو سمت پلیس ترمینال کشیده میشد.
ـ هی ببین. وایسا یه لحظه گوش کن. اصلا تقصیر من نبود خودت از جیبت افتاده بود.
مچش در دست قوی ییبو اسیر بود و چارهای نداشت جز دنبال کردنش: پلیس میتونه بگه که کیف پول من خودش افتاده یا تو برداشتی.
![](https://img.wattpad.com/cover/375532565-288-k470266.jpg)
أنت تقرأ
MINT CHOCO
أدب الهواةوانگ ییبو با استعداد رقص و آواز، در رویای ستاره شدن از روستا به پایتخت میاد تا شانس خودشو توی اودیشن امتحان کنه، قراره توی پایتخت یه کم سوغاتی واسه پسر داییش «شیائو جان» هم ببره. اما این سفر به اون سادگیها که فکر میکرد قرار نیست رخ بده ژانر: کمدی...