عروسي

357 9 0
                                    

يک ماه مثل برق و بارون گذشت امروز عروسيم بود تو ارايشگاه بوديم ...
ارايشگر مشغول درست کردن موهام بود و يک ارايشگر ديگه هم رو ارايشم کار ميکرد يک ساعت گذشت کار تموم شد تو ايينه به خودم نگاه کردم واقعا قشنگ شده بودم رو پشت موهام گل هاي ريز قرار داده بودن ارايشمم خيلي قشنگ بود مخصوصا صايه اي که زده بود رنگ قرمز بود رژ لبمم صورتي بود
شنل رو انداختم روسرم خواهرم هي قربون صدقه ام ميرفت همشم تيکه مينداخت بهم
صداي زنگ اومد درو باز کردن ....
واي خداي من نه اين علي نيس خيلي خوشگل شده بود با دهان باز داشتم نگاهش ميکردم علي هم داشت با دهان باز منو نگاه ميکرد با صداي فيلم بردار به خودمون اومديم اومد تو و دست گل رو بهم داد يه دست گل خيلي زيبا بود رز قرمز من عاشق رز قرمز بودم و علي اين فهميده بود رزي و نگار کم مونده بود گريه اشون بگير اما خودشونو نگه داشتن چون ميدونستن که اگه گريه کنن منم گريم ميگيره يک گل رو از دسته گل جدا کردمو گذاشتم رو جيب جلوي کت علي و چشمک بهش زدم علي اب دهنشو قورت داد در گوشم گفت _ياسي چطوري تا شب تحمل کنم؟؟؟
منم خنده اي کردمو گفتم _من چجوري تاشب واييسم؟؟؟؟
فيلم بردار به علي گفت که کلاه شنل رو رو سرم بزاره اونم کلاه رو گذاشت و حرکت کرديم دستم تو دست علي بود به اسانسور رسيديم فيلم بردار بهمون توضيح داد که ما وقتي به پايين رسيديم تو اسانسور بايد به هم نگاه کنيم و هم ديگرو ببوسيم ماهم قبول کرديم و رفتيم تو اسانسور منو علي بهم نگاه ميکرديم که اسانسور به طبقه ي اول رسيد علي دستشو دوطرف صورتم گذاشت و منم دستمو پشت سرش گذاشتم و همديگرو بوسيديم علي نفساش داغ شده بود نتونست خودشو نگه داره و رفت سراغ گردنم منم اروم گفتم _علي الان نه شب تو خونه اينجا جلو دوربين نه
اما علي انگار نه انگار منم نفسام تند شده بود نتونستم جلوخودمو بگيرم و از لب علي يه گاز محکم گرفتم علي من رو خم کرد و دستشو پشت کمرم گذاشت و روم خم شد و لبمو بوشيد وقتي چند دقيقه گذشت لبشو از رو لبم برداشت و گفت_بقيه براي شب و نيشخند زدو يه بوسه ي کوتاه رو لبم زد وقتي من ول کرد صاف واييساديم همه دست زدن حتي فيلم بردار دست زدو گفت _عالي بود تاحالا يه زوج انقدر عاشق نديده بودم فکر کنم يکي از بهترين صحنه هاي فيلم عروسيتون باشه و به راه افتاديم بايد به باغي ميرفتيم و اونجا چند تا عکس مينداختيم و بعد حرکت ميکرديم به سمت تالار عروسي به باغ رسيديم شنلمو در اوردن و منو به يک طرف باغ هدايت کردن يه زن تقريبا 30 ساله ميخواست عکسا روبندازه به من گفت که پشتمو بهش بکنم و سرمو به سمت راست برگردونم به صورت نيم رخ و به زمين نگاه کنمو کمي خم شم منم همينکارو کردم[همون عکس بالا ي داستان هس لباس عروس پوشيده اين همين عکسه ]ازم عکس رو گرفتن چند تا هم با علي انداختيم و به سمت تالار حرکت کرديم

******************

تو تالار بوديم در حال غذا خوردن اصلا ميل نداشتم غذا بخورم بخاطر همين فقط به4 قاشق غذا خوردن اکتفا کردم همه داشت ميرفتن به خونه هاشون ماهم حرکت کرديم به خونه که رسيديم با نگار و رزي خداحافظي کردم برادر علي هم که اسمش امير بود ميتونم بگم اونم واقعا مثل علي زيبا بود [عکسشو تو قسمت بعدي داستان ميزارم ببينيدش]خداحافظي کرديم انقدر گريه کرديم که نگو منم خدارو شکر ريملم زد اب بود به خونه رفتيم به سمت اتاق رفتم و جلو ايينه سرپا ايستادم ديدم علي هم اومد تو اتاق من چون پشتم بهش بود علي فکر کرد نديدمش اما من از ايينه ديدمش يک دفعه علي از پشت دستشو دور کمرم حلقه کرد و گردنمو بوسيد برگشتم طرفش و لبخند بهش زدم علي هم منو بوسيد منو بلند کرد و رو تخت انداخت و زيپ لباسم چون از بغل بود راحت باز ميشد زيپ لباسمو کشيد پايين و از گردنم شروع به بوسيدن کرد تا کمرم و من اون شب رو در اغوش علي سپري کردم

***************************************

Lasting loveWhere stories live. Discover now