وارد عمارت شد و رو به خدمتکار گفت:«چانیول کجاست؟»
قبل از اینکه خدمتکار حرفی بزنه، چانیول با عجله خودش رو رسوند و تعظیم کرد و گفت:«سلام قربان.»
بکهیون عصبی گفت:«برو توی اتاق، پیراهنت رو دربیار و روی زانو هات بشین.»
چانیول سری تکون داد و گفت:«چشم قربان.»
و سریع سمت اتاق رفت و پیراهنش رو درآورد و روی زمین، روی زانوهاش نشست و چانیول رو به خدمتکار گفت:«هیچ کس داخل عمارت نباشه. هر کی اینجا باشه، خونش گردن خودشه.»
مرد سریع تعظیم کرد و گفت:«فقط من داخل عمارت هستم و هر چه سریعتر میرم. شما نگران چیزی نباشید قربان.»
-:«پس زود گمشو بیرون.»
و مرد با بیشترین سرعت از عمارت بیرون رفت. بکهیون، از بین پرده های قرمز ، بیرون رو نگاه کرد و نیشخند زد. نمیخواست پرده ها رو بکشه و نمیخواست درب اتاق بازی رو ببنده ولی میخواست با اون پسر، که روی زانوهاش منتظرش بود، همبستر بشه. به اندازه نبود این روزها، دلتنگش بود و بهش اعتراف میکرد. بکهیون به اون پسر، اعتیاد پیدا کرده بود.
وارد اتاق شد و گفت:«بلند شو و لباسم رو دربیار.»
چانیول سریع ایستاد و دستش سمت کت بکهیون رفت ولی با سیلی که خورد، متعجب نگاهش کرد. بکهیون نیشخند زد و گفت:«بهت گفتم هر چی گفتم بگو چشم قربان.»
چانیول متاسف نگاهش کرد و گفت:«متاسفم قربان. تکرار نمیشه.»
-:«حالا لباسم رو دربیار.»
-:«چشم قربان.»
و کت بکهیون رو درآورد و روی جارختی گذاشت. مضطرب گفت:«پیراهنتون رو هم دربیارم؟»
بکهیون نیشخندی زد و سر تکون داد. چانیول آروم گفت:«ممنونم قربان.»
و با آرامترین حالت ممکن، دکمه های پیراهن رو باز کرد و پیراهن رو از تن بکهیون خارج کرد. بکهیون دید چانیول نگاهش رو دزدید و با تمسخر گفت:«دوست داری لمسش کنی؟»
چانیول در حالیکه سر به زیر بود، گفت:«بله قربان.»
بکهیون شلاقش رو برداشت و ضربه ای به پهلوی چانیول زد و گفت:«برو روی تخت و دراز بکش. امروز بازی فرق کرده!»
چانیول سریع گفت:«چشم قربان.»
و روی تخت دراز کشید. بک هیون، دست و پاهاش رو با زنجیر به تخت بست. نیشخندی زد و درب اتاق رو بست. حتی دلش نمیخواست کسی متوجه بشه اون چه بازی با چانیول راه انداخته بود.
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
درد لذت بخشی تو بدنش بود ... دیشب تا صبح بارها و بارها با روشهای مختلف با هم بودن. کنارش رو نگاه کرد. چانیول ساکت و تمیز کنارش بود. لبخند زد و روی تخت نشست. پرده های اتاق کنار بود و بیرون رو میدید. گفت:«پسر خوبی هستی!»
KAMU SEDANG MEMBACA
The man behind a mask
Fiksi Penggemarیه دو شاتی کوچولوی دلی، هدیه به دوست خوب و قشنگم ایوی... ایوی امیدوارم دوستش داشته باشی. ژانر: مافیا، BDSM، کمی اسمات کاپل: چانبک