مجنون.

71 17 9
                                    

"این دیگه چیه؟"
صدای داد مرد داخل دفتر اکو شد.

جونگهان به خودش لرزید و چشم هاش رو بست.

این سومین بار بود که لیست اصلاح شده رو برای رییسش می آورد و مورد قبول واقع نمیشد. خودش رو به جلوی میز رسوند و دستش رو برای ورقه ها دراز کرد.

"متاسفم، دوباره اصلاحش میکنم."
با دندون های چفت شده رو به مرد گفت. از نگاه سونگچول و خنده ی کوتاهش مشخص بود چقدر از اذیت کردنش لذت میبره.

جونگهان به زور لبخند زد، اما انگار رئیسش ایده ی دیگه ای داشت. سونگچول ورقه ی لیست فروش رو ازش دور کرد.

"نه تو از پسش برنمیای. میتونی بری. میسپرمش به خانم لی."

جونگهان میتونست به جوش اومدن خونش رو احساس کنه. خانم لی همون دختر افاده ای میز دوم بود. همون دختری که موهای بلند فندقی داشت و برای خود شیرینی هر صبح برای سونگچول دمنوش مخصوص درست میکرد.

اونقدر ضایع که تو این یه هفته جونگهان تازه وارد از همه ی ماجرا باخبر بود. دست های پسر مشت شدن، مطمئن بود لیست ها هیچ ایرادی نداشتن. سونگچول فقط میخواست صبرش رو آزمایش کنه و موفق هم بود. صبر پسر ته کشید.

"اون لیست هیچ مشکلی نداره. اگه هم ایرادی هست بگید خودم اصلاحش کنم این وظیفه ی منه." پسر به سردی گفت.

"اوه؟" ابرو های مرد با تمسخر بالا رفتن و از پشت میزش بلند شد. با چند قدم کنار پسر در فاصله ی نزدیکی ایستاد. بی توجه به پسری که از نزدیکی بینشون نفسش گرفته روی میز خم شد. انگشت بلندش روی ورقه کشید، با اشاره به چند ستون شروع به حرف زدن کرد.

"این قسمت ها جا به جا شده، باید بر اساس تاریخ مرتب بشن. و هیچوقت قرار نیست فروش یک ماه از فروش کل بیشتر باشه، یون جونگهان."

جونگهان با خجالت نگاهش رو از مرد گرفت. نیاز بود بگه همه ی این مسائل رو میدونه؟ و فقط برای بیشتر دیدن مرد اشتباه جزئی کرده؟ یون جونگهان هیچوقت قبول میکرد که  اشتباه کرده؟ معلومه که نه.

"این.."

وقتی قامت مرد راست شد، جونگهان نتونست جمله اش رو ادامه بده. نگاهش با نگاه تمسخر آمیز مرد قفل شد. اون تاریکی جوری پسر رو داخل خودش گم کرد که جونگهان یادش نمی اومد قرار بود چی بگه. مرد بار دیگه ابرو هاش رو بالا فرستاد.

"این؟" یه قدم به پسر مات برده نزدیک شد. با سرگرمی بهش نگاه کرد. انگار خیلی وقته آرزو داشته پسر رو اینطور ببینه. اینطور زبون بریده و مات برده.

"چرا اینکارو میکنی؟" جونگهان با قدم بعدی که مرد بهش نزدیک شد عاجزانه پرسید. باید فاصله اش رو حفظ میکرد، اگه مرد صدای تپش قلبش رو میشنید چی؟ ولی نتونست تکون بخوره، اگه دیگه فرصتی مثل این براش پیش نیاد چی؟

PersoOù les histoires vivent. Découvrez maintenant