ماهِ پشت ابر

84 11 7
                                    

سه نفر پشت میز آشپزخونه نشسته بودن. حداقل وضعیت آشپزخونه بهتر از پذیرایی و راهرو ها بود. خورشید به آرومی غروب میکرد و انگور های روی میز به جونگهان چشمک میزدن. اگه حساب میکرد، حدودا پنج ساعت بود چیزی نخورده.
"یکی از دوست های سونگچول تونست عکس های واقعی رو پیدا کنه. فقط جای صورت ها عوض شده‌."
جونگهان معده اش به هم پیچید. فقط نگاه کردن به عکس های روی میز شرم زده اش میکردن. با اینکه میدونست فرد داخل عکس خودش نیست، لحظه ی اول نفسش گرفت. به قدری خوب ادیت زده بودن که اگه به جونگهان نمیگفتن‌، فکر میکرد فرد داخل عکس خودشه.
لباس خواب مشکی رنگی که کمربندش باز بود از شونه های پسر آویزون بود. پرسینگی روی سینه راستش و نافش داشت. دقیقا شبیه به خودش.
عکس ها تا پایین ناف ادامه داشتن. مشخص بود نصف عکس ها بریده شده، جایی که پایین تنه ی پسر مشخص بود.
سول خنده ی کوتاهی از عکس العمل پسر کرد.
"فکر کنم به خودت شک کردی." ابرویی بالا انداخت و پسر مو بلوند نتونست بیشتر بهش نگاه کنه. خجالت آور بود همچین چیزایی حتی با ادیت از خودش جلوی بقیه ببینه.
خودم باورم شد. اونم حتما باورش شده.
"فکر کنم به جز تو همه باورشون بشه این ها عکس های جونگهانه." سول رو به مردی که سکوت کرده بود گفت، سونگچول از چند ساعت قبل هنوز سخت مشغول فکر کردن بود.
دهن جونگهان باز موند و به مرد کنارش نگاه کرد، چطور فهمیده بود این عکس ها واقعی نیست؟
سول عکس ها، که تعداد بالایی داشتن از روی میز جمع کرد. جونگهان فکر نمیکرد که دیگه گرسنه باشه. نه بعد از چیزی که دیده.
"حالا این موضوع زیاد مهم نیست. در اصل عکس ها متعلق به فردی به اسم لی چانهی بوده. من لی چانهی رو پیدا کردم، تو سئول استریپر مشهوریه و تو کلاب زیر زمینی و غیر قانونی کار میکنه. از قضا بعد از عمل جراحی صورتش بی نهایت به تو شبیه شده."
سول دو عکس دیگه روی میز گذاشت. یکی پسری با موهای مشکی بود که هیچ شباهتی بهش نداشت. بینی تیز و صورت پر و چشم های ریز. پوست تیره ای داشت و اگه دقت میکرد جوش هایی روی پیشانیش داشت که از سن بلوغش خبر میداد.
جونگهان وقتی عکس دوم رو دید بیشتر شوکه شد. پسر با خودش مو نمیزد. حتی حالت لب و چشم هاشون یک شکل شده بود.
"خیلی شبیه منه..." جونگهان زمزمه کرد. حتی موهای پسر بلوند بودن.
"درسته. برای منم خیلی عجیب بود وقتی دنبالش میگشتم. چیزی که عجیب ترش میکنه اینه که مشتری ثابتش کسیه که ما میشناسیم."
سول بعد از مکث کوتاهی رو به چشم های منتظر رو به روش گفت. "چا ووسوک."
سونگچول با خنده سر تکون داد. تعجبی نداشت، فقط نمیفهمید چطور جونگهان رو از دست داده که افتاده دنبال یکی شبیهش.
حتی تعجب جونگهان هم براش مسخره بود. حدس میزد همه ی این ها نقشه ی جدیدی برای زمین زدن خودشه.
"مرد بیچاره، حتما کلی خرج کرده. چطور ازش خسته شدی که اونم ول کردی."
جمله های مرد، فضای بینشون رو سنگین کرد. سول چشم بست و تو دلش سونگچول رو لعنت کرد. نباید میذاشت مرد حرف بزنه.
جونگهان اخم کرد، اون هیچوقت با ووسوک نبوده که بخواد ولش کنه. فکر نمیکرد سونگچول با دونستن حقیقت باز هم اینطور زخم زبون بزنه.
"چی داری میگی؟" لحن آسیب دیده ی پسر فقط تنش رو بالاتر برد.
"غیر از اینه؟ برام سواله چطور دو نفر رو همزمان هندل میکردی. تظاهرت برای من به کنار، حتما خیلی براش سخت بوده تو رو کنار من ببینه. شایدم شب ها..."
"جفتتون خفه شین."
داد دختر باعث شد سونگچول ساکت شه، ناباوری و خشم از چشم های پسر مشخص بود.
اون چیزی نمیدونه. تنها فکری که به سر پسر زد همین بود. وگرنه دلیل نداشت درباره چیزی که مشخص شده اینطور حرف بزنه.
"تو بهش نگفتی." جونگهان از پشت میز بلند شد و به سول منتظر نگاه کرد. امیدوار بود حدسش درست باشه.
"وقت نکردم." سول از خودش دفاع کرد. واقعا هم بعد از اون روز سونگچول رو ندید. پچه اش تمام وقتش رو گرفته بود و به زور حتی میتونست به دفترش سر بزنه.
"چی رو به کی بگه." سونگچول مشکوک اخم کرد. چیزی بین دو نفر وجود داشت که ازش خبر نداشت.
"پس الان بهش بگو." جونگهان با گفتن همین جمله، سمت پذیرایی رفت. سول هم دنبالش رفت و سونگچول رو داخل آشپزخونه تنها گذاشت.
نور نارنجی رنگ غروب که روی میز ناهار خوری افتاده بود و خورشید داشت کم کم در دور دست ناپدید میشد. شاید برای اولین بار بعد از مدت ها ماه زندگی مرد قراره از پشت ابرها بیرون بیاد.

PersoDonde viven las historias. Descúbrelo ahora