کور شدم! :)
کامنت و ووت یادتون نره خوشکلا.
بعد از دو سال بگید ببینم احوالتون چطوره؟!_______________________________
سرش رو روی بالش ول کرد و آه عمیقی از ته گلو کشید!
و بله ما پسری رو داریم که برای هشتمین بار توی این یک هفته اخیر با عکس همکلاسی جدیدش و تصور انگشتاش توی خودش ارضا شده.
شاید عجیب بنظر برسه ولی خب چی راجب تهیونگ عجیب نیست که این دومیش باشه؟!
همینطور که بدنش رو با دستمال تمیز میکرد نگاهی به عکس روی مانیتور انداخت و زیر لب "ای لعنت بر پدرت جئون" ی زیر لب گفت.
دستمال کاغذی رو به سمت سطل آشفال پرتاب کرد که البته با دستای بیجون از جقش(!) قطعا نتیجه مساعدی نداشت و دستمال آغشته به کام و کثافت همون وسط اتاق افتاد.
بی اهمیت به وضعیت دستمال و اتاق ترکیدش، صفحه لب تاب رو بست و روی میز کنار تخت گذاشت و دوباره خودش رو روی تخت ول کرد.
تو ذهنش با فکر به اینکه چرا این مردک بیناموس فقط یه عکس روی پروفایلش داره و تهیونگ هیچ عکس دیگهای ازش نداره، با خودش به این فکر کرد که فردا توی دانشگاه باید یواشکی چندتا عکس بگیره برای روز مبادا.
که احتمالا همین فردا شب خواهد بود.
***
"روز بعد، کلاس تاریخ هنر"
_بله بچهها همونطور که میبینید توی این تندیس داوود از میکل آنژ علاوه بر ابهت مجسمه سازی یونان باستان ما میتو-...
و تهیونگ همینطور که به عکس روی تابلو خیره شده بود گوشهاش دیگه چیزی نمیشنیدن.
"یعنی جونگکوک هیکلش از این بهتره؟!"
"واه تهیونگ دیوونه شدی؟! معلومه که بهتره"
"تو ابهتو ببین اخه مرد، پشت شونه رو نگاه کن، میتونم با هیکلش حتی از روی لباس هم بشم"
"هی هی هی کاماننن الان سر کلاس تاریخ هنریم، محض رضای فاک"
"یجوری میگه انگار منم هرشب با عکس این بنده خدا جق میزنم"
" دهنتو ببند"
"دینیتی بیبیند"
" باهم جق میزنیم احمق، من و تو یکیایم"
" اوه! "
دوباره نگاهی به جونگکوک که دو ردیف جلو تر ازش نشسته بود انداخت و لیسی به لب پایینش زد.
_آقای کیم! آقااااااای کییممم؟! صدای منو داری؟!
به خودش اومد و تقریبا دست پاچه جواب داد: