اول از همه اینو بگم که اگر استقبال از وانشات ها خوب باشه، بیشتر نوشته میشه و هم اینکه طولانی تر میشن.
با کلی سناریو ها و کاپل های مختلف.
پس اگر دوسشون داشتید حتما توی لایبرریتون سیو کنید، ووت بدین و کامنت بذارید.
دوستون دارم. 💜
دلتورا🙆🏻♀️شخصیت ها:
کیم تهیونگ
34 ساله
متخصص مغض و اعصابجئون جانگکوک
28 ساله
رزیدنت سال اول ارتوپد🚑🚑🚑🚑🚑🚑🚑🚑🚑🚑🚑🚑🚑🚑🚑🚑🚑
در زد و منتظر شد تا جواب بگیره.
بعد از چند ثانیه که جوابی نگرفت دوباره تقه ای به در زد، که باز هم بی نتیجه موند.
در رو به ارومی باز کرد و سرش رو از لای در داخل برد.
اطراف اتاق رو نگاه کرد تا تهیونگ رو پیدا کنه.اما انگار خبری ازش نبود.
+تهیونگاااا!
بعد از اینکه از نبودش اطمینان حاصل کرد، کامل وارد اتاق شد و در رو بست.
نگاه دیگه ای به اطراف انداخت.
میز شلوغ تهیونگ که کلی پرونده بیمار روش بود،قهوه ای که نصفه نیمه کاره خورده شده بود و یسری خرت و پرت و خوراکی.
به سمت اتاق پشتی حرکت کرد. در اتاق رو باز کرد و وارد شد. خداروشکر اینجا مرتب بود.
خودش رو روی تخت استراحت تهیونگ ول کرد.
اتاق تهیونگ جز اتاق های بزرگ بیمارستان حساب میشد و برای جانگکوکی که فقط یه رزیدنت ساده بود، اینکه میتونست به اتاق تهیونگ رفت و امد داشته باشه خیلی کول (cool) بود.
بالشت رو کمی اُریب گذاشت و بهش لم داد.
_پس کجا موند؟ قول داد ساعت 2 میاد. الان 2 و ده دقیقس.
هینجوری که بخاطر تاخیر تهیونگ لباش رو به حالت کیوتی جلو داده بود،با خودش لب زد.
اون و تهیونگ هر دو امشب رو تا ساعت 1 و نیم شیفت بودن و قرار شده بود ساعت 2 همدیگه رو توی اتاق ته ببینن.
ولی هنوز تهیونگ نیومده بود.
تصمیم گرفت قبل از اومدن تهیونگ کمی به سر و وضعش برسه.
توی آینه اتاق نگاهی به خودش انداخت.
دستی توی موهاش کشید و همینطور به صورت چتری اونها رو مرتب کرد.
بالم لب گیلاسیش رو از جیبش در اورد و روی لب هاش کشید.
بازوش رو بالا اورد و مشتش رو جمع کرد. بخاطر جمع شدن عضلاتش نگاه غرور امیزی به خودش توی آینه انداخت.
بعد از اینکه کلی قربون صدقه خودش رفت لباسش رو توی تنش صاف و صوف کرد و به سمت قهوه ساز رفت تا بتونه تا وقتی تهیونگ میاد برای خودش قهوه درست کنه.