Part 1

58 9 0
                                    

تمام اتفاقات و شخصیتها زاده ذهن نویسنده میباشد .


توجه داشته باشید این یک داستان کاملا تخیلی بوده و هیچگونه ارتباطی با دنیای واقعی ندارد.

پارت اول

میدانست ورود به این خانه میتواند یک جسد روی دستش و حسرتی روی قلبش باقی بگذارد؛ با این وجود، تمایل به داخل شدن بر دیگر احساساتش غالب شد.

-من اومدم خونه.

کفشهایش را پشت در گذاشت و وارد شد. خانه واژهی غریبی بود که در استفاده از ان وسواس خاصی به خرج میداد. نه تنها به این خاطر که این خانه، خانه او محسوب نمیشد و به اصرار جونگکوک و برای زمان


گذراندن با او دو سه روز در هفته به آنجا میرفت، بلکه چون تا به حال احساس تعلق به چند تکه آجر و تیراهنی را که به آن خانه میگفتند، تجربه نکرده بود. به علاوه این روزها، با وجود قتلنامه ای که در جیبش نگه میداشت، مطمئن نبود هنوز هم لیاقت به زبان آوردنش را داشته باشد.

نت‌های در حال نواخته شدن از بدو ورود یکی پس از دیگری در گوشش نجوا میکردند و نوازنده آنقدر

غرق در ملودی شده که صدایش را نشنیده و ادامه میداد. جیمین همانطور که حواسش را به موسیقی داده، به
آشپزخانه رفت تا کمی چای بنوشد. جونگکوک این عادت خوب را داشت که پیش از رسیدن جیمین، چای گرم درست کند. یک فنجان بیشتر نریخت؛ چای مورد علاقه‌ی جیمین ، برای سلامتی جونگکوک مضر است.


به اپن تکیه داد و در حال نوشیدن، از کنسرت شخصی که جونگکوک برایش به راه انداخته بود لذت میبرد اما باعث نمیشد این حقیقت را که امروز، برای کشتن او آنجا بود، فراموش کند. مسئله ای که ذهنش را درگیر میکرد این بود که اگر قرار باشد به زندگی جونگکوک پایان دهد، مطمئن میشد راهی که انتخاب کرده، کمترین درد را به او خواهد داد؛ قانونی که برای تمام قربانیانش اجرا میکرد. اما او نسبت به دیگر قربانیان دارای

شرایط خاص تری بود.
جیمین کار دیگران را با یک گلوله در سرشان پایان میداد اما جونگکوک یک شخصیت مهم

سیاسی یا مذهبی نبود که پس از ترورش مضنونین زیادی وجود داشته باشد. مرگ جونگکوک قتل عمدی به حساب میامد که تنها یک مضنون میتوانست داشته باشد و سوءظن ها به سمت هیچکس به جز نزدیکترین دوستی که شب را آنجا گذرانده نخواهد رفت.
جیمین به خاطر زحمت فراوان در نقشه کشیدن و زمانبندی ها، از انواع دیگر قتل تا حد امکان دوری میکرد اما در این زمان بهترین کار این بود که مرگش را یک خودکشی جلوه دهد؛ بیماران زیادی وجود دارند که خسته از لاعلاج بودن مرضشان، دست به خودکشی میزنند.و جونگکوک میتوانست یکی از آنها باشد. احتماال به او قرص میخوراند و وقتی بیهوش میشد، در آغوشش میگرفت و طلب بخشش میکرد. راه دیگر این بود که به او قرص آرام بخش دهد و وقتی عمیقا به خواب فرو رفته، از پشت بام پرتش کند پایین. یا اینکه بعد از خوردن همان آرامبخش، در وان حمام غرقش کند.
هر کدام که باعث شود در آن لحظه چشمانش را نبیند و آخرین نگاهش را تا ابدیت به ذهن نسپرد، راه مناسبی بود.

River flows in you Where stories live. Discover now