Prince of my heart

474 77 128
                                    

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


●●●

درد در تمام بدنش پخش شده بود و تن زیباش در تب می سوخت. با بی قراری به هوش می اومد و از هوش می رفت.
طبیب دربار فرمانروا ، با شرمندگی رو به نامجون کرد

" من واقعا متاسفم هر کاری از دستم بر اومد انجام دادم، به سختی مسموم شدن. "

نامجون با خشم یقه لباسش و توی مشتش گرفت و غرید
" من نمیدونم چه غلطی میکنی! اما قبل طلوع خورشید باید به هوش بیاد و حالش خوب شده باشه وگرنه سرت از تنت جدا و آویزون ورودی قصر میشه! حالا دیگه خودت میدونی "

با اقتدار از اتاق بیرون رفت و به پشت سرش نگاهی هم ننداخت.

طبیب با نگرانی ، دوباره دستی به پیشونی پسر زیبا کشید و پارچه مرطوب دیگری روی صورتش گذاشت تا کمی از حرارتش کم کند.
با نگرانی دهان پسر را باز کرد و کمی جوشانده بهش خوراند.

با سپردن پسر به دستیارش، از جا برخاست .
به سرعت به سمت باغ بزرگ قصر رفت . از پله های مرمرین پایین رفت ، درب بزرگ چوبی عمارت که باز شد به سمت باغ گلهای بابونه پا تند کرد.
با دیدن پسرش که مشغول هرس کردن بوته های بابونه بود، صداش و بلند کرد

" تهیونگ!؟ پسرم یه دقیقه بیا!"

پسر چشم‌ عسلی با موهای مجعد قهوه ای ، به سمت مرد چرخید، دستکش های باغبانی رو از دستش خارج کرد و با آستین لباس کارش ، عرق پیشونی رو پاک کرد. به سمت پدرش رفت و با خستگی پرسید

" چیزی شده پدر؟"

با دلهره به دست پسرش چنگ زد

" اون پسر زیبا و جوان داره از دست میره پسرم.. ملکه ی آینده این سرزمین ، اون امگای بیچاره داره توی تب میسوزه.."

تهیونگ با اخمی ، سعی کرد حرفای پدرش و بفهمه.
" منظورتون شاهزاده جئونه؟؟"

" آره پسرم! انگار مسموم شده ، پادزهری نیست که بهش نداده باشم . بهش اثر نمیکنه "

قلب باغبان با وحشت از تپیدن ایستاد.
با نفس های تندی سعی کرد خودش و آروم جلوه بده.
" جوشونده بابونه رو به داروهاش اضافه کنین و بهش بدین پدر.. اون باید اثر کنه !
یادمه سری قبل هم برای یکی از مریضا این کارو کردین یادتونه !؟"

Prince of my heart Where stories live. Discover now