⚔Ch.02⚔

84 21 2
                                    

《قسمت دوم》
《ناجی》
⚔❤⚔🖤⚔❤⚔

〰️▪️۱۰۲۸ سال قبل▪️〰️

(امپراطوری یون/منطقه مرکزی)

غبار و دود
لرزه های زمین گل شده از اب و خون
بوی تعفن و سوختگی اجساد
شعله های اتش
درخشندگی پورتال های ناپایدار
و صدای برخورد تیغه سلاح ها سرزمین کاملا نابود شده رو فرا گرفته بود.

روز ها از شروع جنگ گذشته بود و از سرزمین درخشان و پر جنب و جوش چیزی به جز خاکستر و خرابه با تلی از جنازه باقی نمونده بود.

سرزمینی که سالها تحت حفاظت خاندان یون، قبلیه اتش افزار ها متحد و یکپارچه بود، حالا توسط خائنینی از دل حکومت،تضعیف و تبدیل به میدان نبرد شده بود.

تعداد سربازان باقی مانده پادشاهی به صد نفر هم نمیرسید اما هنوز در مقابل سپاهی از خائنین مقاومت میکردن. سه فرمانده و پادشاه تنها افراد سلطنتی حاضر در منطقه جنگی بودند که تا کنون دوام اورده بودن هر چند میدونستن با سربازان سر حالی که تازگی در برابرشون ارایش گرفته بودن مرگ به زودی به سراغشون میاد.

و همینطور هم بود. مقاومتشون بیشتر از چند ساعت دووم نیاورد. چوی، در حالیکه به اخرین بازمانده، کسی که تا چندی پیش لقب پادشاه رو به دوش میکشید خیره شد و پوزخندی روی لبهاش نشست.

-هیچ وقت نباید من رو دست کم میگرفتی یون...

و با حرص و کینه شمشیر نقره اندود رو درست وسط سینه اش فرو برد.

-زنده باد امپراطور چوی...

فریاد حامیان و سربازان چوی در حالیکه روی زمین خیس زانو میزدن به هوا رفت. چوی در حالیکه قهقهه ای از پیروزی سر میداد، به طرف حامیانش برگشت و با غرور دست هاش رو باز کرد. با خوشحال در حالیکه جنازه ها رو زیر پاهاش میگذاشت اعلام کرد:

-باید به مناسبت این پیروزی بزرگ جشن بگیریم...

پادشاه شکست خورده، بی حال و با دیدی تار، به همراهان و فرماندگان وفادارش نگاهی انداخت. قدرت باقی مونده در وجودش رو به زمین سپرد و زیر لب زمزمه کرد:

-ای محافظ این سرزمین، موهبتی به ما ببخش تا عدل رو در برابر خیانتکاران اجرا کنه و انتقام مردمان بیگناه رو بگیره...

خون سرخ، همراه با انرژی ضعیف زیر زمین دوید، خزید و خزید در میان راه بزرگتر شد و سر انجام در مکانی ساکت، جلوی پای پیرمردی سالخورده متوقف شد.

-بالاخره اومدی؟...

پیر مرد به ارومی زمزمه کرد و خاک به تپش افتاد. گردباد کوچکی قلب تپنده داخل خاک رو در بر گرفت و مدتی بعد صدای گریه نوزاد کوچک روی چاله ای از خون به هوا رفت.

Beautiful MonsterDonde viven las historias. Descúbrelo ahora