+ سهوننننن سهوننننننن
- چته باز
خودشو رسوند بهم
+ پلاک تو 21005 منم 21004
سری تکون دادم
+ یعنی جفتمون قراره بریم پادگان مرزی دقیقا خط مقدم
- خودم میدونم
وسایلمو برداشتم و به وسایل چان اشاره کردم
- بردار بریم تا قطار راه نیوفتاده
اونم سریع کوله و وسایلشو برداشت و باهم سوار قطار شدیم. قرار بود ساعت ۶ عصر برسیم به ایستگاه قطار و از اونجا با ماشین بریم پادگان 141 نیروی زمینی ارتش*******
- تهیونگگگ وایسا منم برسمممم
همونجور که داشت میدوید داد زد
+ احمق اگه دیر برسیم تختای خراب بهمون میرسه
با سرعت خودمونو رسوندیم به خوابگاه. بزرگتر از چهارتا زمین فوتبال بود و هنوز تختای خالی زیادی داشت چون ما زودتر رسیده بودیم و قرار بود بقیه سربازای جدید شب برسن
سریع کوله و کیفامونو انداختیم روی تخت
- خب خوب شد هنوز اینجا خلوته ولی وقتی بیان دیگه جای نفس کشیدن نمیمونه
خودشو انداخت رو تخت
+ بک واقعا دلم نمیخواد کل روز سردرد داشته باشم
- حالا حال منو درک میکنی که هر روز بخاطر تو سردرد میگیرم
+ گمشو اشغال
- پاشو بریم یه کوفتی بخوریم یه چیزیم قایم کنیم بعدا از گشنگی نمیریم
پاشد نشست
- میدونی قراره چند نفر بیان؟
پتورو کشیدم رو سرم
+ نمیخوام به این مصیبت فکر کنم
- سریع باش بگو دیگه
+ معاون فرمانده گفت حدود ۹۰۰ نفر امشب میان
جوری پرید که سرش محکم خورد به تخت بالایی
- اخ لعنتتتت
من که از خستگی بزور میخندیدم و از خنده اشک میریختم و اون که از درد به خودش میپیچید
- میکشمت اشغال میکشمتتتتتت
خودشو انداخت روم و شروع کرد مشت و لگد زدن
وسط دعواهامون در باز شد. سریع از جا پریدیم و ایستادیم
+ شما سرباز جدیدین؟
- بله قربان
+ من اشپز اینجام، بیاید غذاخوری چون اگه دیر بیاید سربازای بعدی سهمتونو میخورن
هنوز حرفش تموم نشده بود پوتینامونو گرفتیم دستمون و دویدیم سمت در********
لعنت بهش انقدر هواپیمای لعنتی تکون خورد که هرچی خوردم بالا اوردم
× خسته نباشی جناب سوهو
- چن ولم کن حالم بده میزنم پارت میکنم
شیومین از پشت زد تو سرم
+ نذار تو خاک پادگان جدیدمون خاکت کنم
- مگه با تو بودم که میزنی عوضی
دست به سینه وایساد
+ به هرحال اینجا من رییسم
× بحث نکنید بیاید بریم داخل تا کلاس شروع نشده
قرار بود به مدت یک هفته روزی چندین جلسه کلاس داشته باشیم تا بتونیم با جنگنده ها پرواز کنیم
انقدر حجم کلاسا زیاد بود که گاهی وقت کلاس و غذا خوردنمون یکی میشد و در روز فقط ۴ ساعت میخوابیدیم.*******
مجری: اقای دو کیونگسو شما به عنوان نماینده موقت کره جنوبی در سازمان ملل تونستید یک طرح براب کمک نظامی به کشور رو به تصویب برسونید، اما مردم نگرانن این کمک ها چه زمانی به کشور میرسه، همونطور که میدونید کره شمالی ۲۰۰ کیلومتر در خاک ما پیشروی کرده و متحدانش چین و شوروی کاملا اونو حمایت میکنن، لطفا به ما بگید نیروهای سازمان ملل چه زمانی به کشور وارد میشن.
- از همه بابت این تاخیر عذرخواهی میکنم، رییس جمهور ترومن و نخست وزیر اتلی به ما قول دادن طی سه ماه اینده نیروهای متحد سازمان ملل خودشونو به کره برسونن و به ما کمک کنن بنابراین جای نگرانی نیست
مجری: ایا دولت برنامه ای برای کنترل جنگ توی این سه ماه داره؟
- اقای رییس جمهور و وزرا به شدت در تلاشن همه راه های مناسب رو اجرا کنن تا کشورمون در این مدت بتونه جنگو کنترل کنه
مجری: متشکرم از اقای دو کیونگسو نماینده موقت کره جنوبی در سازمان ملل
بلند شدم و اومدم بیرون، عصبی بودم از حرفام، میدونستم هیچکس هیچ کاری نمیکنه، میدونستم قراره تلفات سنگینی بدیم اما برای هیچکس مهم نیست. رییس جمهور منتظر ایالات متحده و بریتانیاست درصورتی که کشور در وضع بحرانی قرار داره!
کاش کسی بود که بهشون میفهموند ما نمیتونیم مقابل کره شمالی و چین و شوروی سه ماه با این نفرات و تجهیزات مقاومت کنیم، اگه قبل از رسیدن نیروها سئول تسلیم بشه کار ما تمامه**********
- وای سهون اینجا چقدررر بزرگههههه
پوکر زل زدم بهش
+ خب احمق میخوای پادگان اصلی نیروی زمینی ارتش کوچیک باشه؟ چند هزار نفر اینجا برای اموزش میان تا برن به خط مقدم
نشست رو تخت
- خب حالا چیکار کنیم؟ مامانم بفهمه چون دیر رسیدم بهم غذا ندادن همشونو اتیش میزنه
+ شلوغش نکن همش یه شامه
همینجور که داشت لباسای ارتش که بهمون داده بودن نگاه میکرد برگشت سمتم
- این زهرماری شلواره؟
+ نه دامنه قراره چون با کمونیستا میجنگیم ختنمون کنن
- هر هر خوشمزه منظورم اینه اگه واسه تو این شلوار حساب میشه برای من شلوارکه
پاشدم لباسامو برداشتم شروع کردم پوشیدن
+ حرف مفت نزن شلوارش واسه من حتی بزرگه پس اندازه توهم میشه
شلوارشو برداشت و پوشیدش و واقعا حق با چان بود
- خب بیا ببین اگه گل گلی هم بود دیگه کاملا شبیه شورتای بابابزرگم میشد
زدم زید خنده که با حرص شلوارشو عوض کرد
- تا وقتی یه شلوار واقعی پیدا نکنم اینو نمیپوشم
یهو برگشت و به یه جا زل زد، اروم رفت جلو و بهم اشاره کرد برم پیشش. بلند شدم دیدم داره به دو نفر اشاره میکنه که نشستن کنار هم و شیرینی میخورن
- این عوضیا از کجا شیرینی اوردن مگه نگفتن هیچی نیست؟
+ نری دعوا راه بندازی
بی توجه به حرفم راهشو گرفت سمت اونا، دویدم دنبالش که اگه خواست دعوا درست کنه جلوشو بگیرم
رسید بهشون و دست به سینه وایساد
- شما دوتا اینارو از کجا اوردین
دوتاشون سریع شیرینیارو برداشتن و از جا بلند شدن، یکیشون که موهای مشکی ای داشت و قدشم خیلی از چان کوتاه تر بود با پررویی گفت
+ به توچه تازه کار؟ اینجا شماها باید به مایی که قدیمی ایم احترام بذارید نه این که جلوی بزرگترتون وایسید، فهمیدی احمق دراز؟
- وایسا ببینم به کی گفتی احمق دراز؟
سریع چانیولو کشیدم عقب و از اونا عذرخواهی کردم، هرچی سعی کرد بره سراغش اجازه ندادم
- سهونننن این اشغالو باید پارش میکردم چرا نذاشتی
+ خنگ اینجا که مدرسه نیست بتونی بری دعوا راه بندازی، اگه کار خطایی کنی دهنتو سرویس میکنن
ناراحت نشست رو تخت
- خب اخه گشنمه
بسته نونی که توی کیفم بود در اوردم و بهش دادم
+ بیا یه کم از این بخور ولی تمومش نکن شاید بعدا لازم شد
چشماش برق زد و سریع از دستم گرفت و شروع کرد به خوردن
همونجور که داشت میخورد یهو صدای بلندگوی خوابگاه اومد...~~~~~~~~~~~~~
بخاطر چند روز تاخیر در اپ دو پارت رو همزمان گذاشتم ووت و و کامنت رو هم فراموش نکنید خوشگلا🫠
YOU ARE READING
شهاب سنگ | Meteorite
FanfictionName : Meteorite | شهاب سنگ Genre : جنایی ، اکشن ، کمدی ، اسمات ، هپی اند Upload Days : نامعلوم Couples : کریسهو ، هونهان ، ویکوک ، چانبک برخلاف همه عشق های سریالی و آرامش هایی اوایل رابطه، شهاب سنگ داستان عشقی در بحبوحه رگبار ها و موشک های خونین...