bring me to life-p2

48 8 95
                                    

Waiter pow:
بنگ چان خیلی زود پسر بیهوش رو به بیمارستان رسونده بود.

وقتی به بیمارستان رسیدند پسر بغلش دیگه نفس نمی کشید،نبضشم درحال قطع شدن بود.
اون از روی بیچارگی دادی سر داد و کمک خواست.

اگه اون دنیا رو ترک میکرد دیگه خودش رو نمی بخشید،چراکه دلیل این حالش خودش بود‌‌.
اون خودشم میدونست دیروز زیاده‌روی کرده و میخواست امروز ازش عذرخواهی کنه.
ولی الان دیگه هیچکدوم اهمیتی نداشت.وقتی که اون دیگه پیششون نبود‌.

دکترا اون رو روی تخت خوابوندن و بهش اکسیژن و شوک دادند،بار اول برنگشت،بار دومم بر نگشت.
بار سوم.........

"لطفا سونگمین،با اینهمه عذاب وجدان تنهام نذار"

و این زمزمه ای بود که دم گوشش کرد.

لحظه ای بعد،این قلب پسرک بیهوش بود که با تمام قدرتش داشت برای زندگی تلاش میکرد.

با شنیدن صدای قلبش مثل یک روانی قهقهه ای سر داد.

الان حدود سه ساعت می گذشت که دستش رو توی دست خودش نگه داشته بود و به صورت رنگ پریدش نگاه می کرد.

بعد از برگشت قلبش،پسرکش رو به اتاق عمل برده بودند.و الان بیحال روی تخت سفیدرنگ بیمارستان دراز کشیده بود.

با زنگ خوردن گوشیش به خودش اومد و زود از اتاق بیرون زد تا صداش پسرکش رو اذیت نکنه.

به صفحه گوشی که نگاه کرد با اسم یه‌نا رو به رو شد، اون یادش رفته به دختر خبر بده.

_الو؟بنگ‌چان شی؟از سونگمین خبری گرفتی؟

دستشو از خجالت به پشت گردنش رسوند و جواب داد:

+اوه،اره،الان پیشمه.

دختر خندید.

_خدایا شکرت حالش خوبه،میشه لطفا تلفن رو بدید بهش؟

بنگ‌چان با یادآوری حال خراب پسرک سعی کرد بهونه تراشی کنه

+الان خوابه،بیدار شد میگم.

دختر تشکری کرد و تلفن رو قطع کرد.

بنگ‌چان به اتاق برگشت و با چشمای باز سونگمین رو‌به‌رو شد‌.

خوشحال به سمتش رفت

_مینی،بیدار شدی؟حالت خوبه؟درد که نداری؟

سونگمین انگار که انتظار زنده بودن رو نداشت،جواب داد:

+من....زندم؟

بنگ‌چان با خوشحالی بهش پاسخ داد:

_آره عزیزم،تو زنده ای.

متعجب ادامه داد:

+تو....تو نجاتم دادی؟

سرشو به معنی آره بالا پایین کرد.

سونگمین اما متعجب تر از همیشه لب زد:
+چ...چرا؟

scenario(straykids, Skz)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora