little orange

47 6 39
                                    

Seungmin pow:                                          

تکیه داده به میز شات ویسکیمو سر می کشیدم و چشمم هنوزم روی اون باریستای پرتقالی و البته جذاب بود.اون امروز از وقتی که اومده بودم چشممو گرفته بود و من حتی از یاد برده بودم برای چی به اینجا اومدم.

احتمالا چون نزدیک به دوره راتم بودم انقدر از رایحه اون تحت تاثیر گرفته بودم،چون دلیل دیگه ای نمیتونست داشته باشه،محض رضای خدا من به پرتقال آلرژی داشتم و میدونستم اگه نزدیکش برم همونجا از هوش میرم ولی کی به حرف های منطق گوش میکرد؟قلبم و گرگم دست یکی شده بودن و منو به طرفش هدایت میکردن.

یکی از صندلی های پیشخوان رو جلو کشیدم و روش نشستم و همینکه شاتمو بالا آوردم که بنوشم متوجه شدم که تموم شده،چی بهتر از این فرصت تا برای حرف زدن با اون امگای پرتقالی.
گلومو صاف کردم و لب زدم:

_ببخشید؟!
اون زود سرشو به طرفم برگردوند و سمتم اومد:
+بفرمایید.

واه،صداشم مثل خودش زیبا و دلرباعه.
لیوانو سمتش گرفتم و لبخند کمرنگی گفتم:
_اگه میشه لطفا پرش کنین.

سرشو تکون داد و با لبخندی ازم گرفتش.
منتظر اومدنش بودن که لرزیدن تلفنم رو توی جیب پشتیم حس کردم.از جیبم درش آوردم و بدون نگاه کردن به شماره جواب دادم:

_بله؟

+سونگمین کجایی؟دیرت نشده؟

اه،کجا بودم؟اها پشت پیشخوان نشسته بودم تا اون امگای لعنتی بیاد و باهاش حرف بزنم.

دیرم؟برای چی؟آها،من برای ماموریت اومده بودم.
مست بودم و استشمام رایحه پرتقال کم کم باعث میشد هوشیاریمو از دست بدم و در شرایطی نبودم که برم و ماموریت امروز رو به پایان برسونم

_هیونگ،من نیام چی میشه؟

و تنها چیزی که شنیدم داد عصبانی فرد اونطرف خط بود و بعدش؟دیگه من توی حال خودم نبودم.

Jisung pow:

شاتو از اون آلفای بلوطی گرفتم و رفتم که پرش کنم.با عجله کارمو انجام دادم چون وقت کمی برام مونده بود.

همین که با سینی برگشتم اون سرش رو روی میز گذاشته بود و خوابیده بود؟یعنی انقدر ظرفیتش پایین بود؟هاها،بیخیال اون مثلا یه آلفا بود.

سینی رو روی میز گذاشتم و دستمو به سمتش دراز کردم که بلندش کنم،روی میز که جای خوابیدن نبود.

_آقا،آقا،لطفا بلند شین یا اتاق بگیرین یا برگردین، اینجا نمی تونین بخوابین

چند باری تکونش دادم ولی اون حتما پوزیشنشم عوض نکرد،نکنه براش اتفاقی افتاده بود؟ با عجله رفتم پشت پیشخوان و چانگبین رو خبر کردم، بینمون اون تنها کسی بود که کمک های اولیه رو بلد بود.

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: Sep 27 ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

scenario(straykids, Skz)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang