chapter 2

76 15 8
                                    


تپش قلبم انقدر زیاد بود فکر میکردم به گوش
جیمینی که کنارم رانندگی میکرد می‌رسید. دیشب
جزوی از پر استرس ترین شب هایی بود که تو طول این 27 سال تجربه کردم .

فلش بک :

به جیمین گفتم میرم بخوابم ولی اصلا خواب به
چشمم نمیومد بعد زدن مسواک و عوض کردن لباس
هام و صد البته کوک کردن ساعت برای ساعت 7
صبح و آماده کردن کت و شلواری که فردا قرار بود
بپوشم بالاخره تو تخت دو نفره وسط اتاقم دراز
کشیدم و چشم بند رو به چشام زدم تا با تاریکی که
ایجاد میشد زودتر به خواب برم تا فردا دیر نکنم البته به این هم فکر کردم که رفتنم به اونجا، با عنوان فردی که مدرک آشپزیش رو تازه گرفته اصلا درست نیست ولی خب به خودمم ایمان داشتم و میدونستم که توانایی آشپزیم خیلی زیاده با این همه انقدر تو تختم غلطت زدم تا خواب به چشمام اومد .

صبح با صدای آلارم گوشیم از خواب بلند شدم و یادم اومد که دقیقا دو ساعت دیگه باید اونجا باشیم‌ . پس سریع به طرف حموم حرکت کردم و یه دوش کوتاه گرفتم .

بعد از پوشیدن کت و شلوار سیاه رنگم به طرف آشپزخونه رفتم و حین اینکه صبحانه حاضر میکردم با صدای بلند جیمین رو صدا زدم چون مسیر خونه تا رستوران دور بود و باید زودتر حرکت میکردیم که به موقع برسیم.

+جیمین ... پاشو دیر کردیم .

+جیمین با توام خوابی هنوز احمق . اگر دیر برسیم می‌کشمت .

با صدای داد و فریادم با یه حالت ژولیده اومد پایین . از وضعیتش خندم گرفته بود چون موهاش ریخته بود رو چشماش و یکی از پاچه های شلوارش بالا و یکیش پایین بود و مثل همیشه تیشرتی هم در کار نبود .

_وات ده فاک کیم . اونی که دیروز می‌گفت نمیرم تو بودی ؟ تو کی وقت کردی انقدر زود حاضر بشی و به سر و وضعت برسی؟

+ انقدر پر حرفی نکن جیمین زود صبحونت رو بخور و آماده شو .

پایان فلش بک .

(رستوران زنجیره ایی دیم سام : 09:00)

_رسیدیم.

با صدای جیمین به خودم اومدم ،ماشین رو پارک کرده و منتظر بود پیاده بشم .

پیاده شدیم و به طرف پله های رستوران حرکت کردیم ، یکی یکی ازشون بالا رفتیم و داخل رستوران شدیم.

از استرس زیاد دو دل شده بودم پس قبل از اینکه جیمین تو صندلی های انتظار بشینه دستش رو گرفتم.

+ جیمین ....بیا برگردیم .

با چیزی که شنید شوکه به طرفم برگشت .

_برگردیم ؟ دیوونه شدی ؟

همینطور که بهم چشم غره می‌رفت دستم رو کشید و رو صندلی نشوند. نمی‌دونستم که فضای رستوران سرد بود یا من حالم خوب نبود !

Dimsam | KookvWhere stories live. Discover now