chapter 5

44 17 0
                                    

(رستوران دیم سام : 09:00)

طبق عادتی که این چند وقت پیدا کرده بودم ، صبح قبل از همه رفتم‌ رستوران و ماشین رو تو حیاط پشت رستوران که فقط خودم ازش رفت و آمد داشتم پارک کردم و  رفتم داخل تا منتظر اومدنش بشم .
وارد اتاق شدم و بعد آویزون کردن کتم به اتاق پشتی ، رو صندلی پشت میزم نشستم با بالا اومدن سیستم چشم دوخته بودم به مانیتور که نفهمیدم کی خوابم برد‌.

****

وقت ناهارش بود سینی به دست به طرف بالا حرکت کردم و خودم رو به پشت در اتاقش رسوندم تقه ایی به در وارد کردم ولی جوابی نشنیدم .
یکم منتظر موندم دوباره در زدم ولی بازم جوابی نشنیدم !
سینی رو همونجا روی میز کنار در گذاشتم پله ها رو دو تا یکی پایین رفتم و خودم رو به آشپز خونه رسوندم.

+ یونجون ؟ یونجون کجایی؟

- بله اینجام سر آشپز بفرمایین.

+ پسر تو مطمئنی آقای جئون امروز اومده ؟

_ بله امکان نداره نیومده باشن هر وقت که نمیخواد بیاد حتما خبر میده محال ممکنه که نیومده باشن .

+باشه یونجون به کارت برس .

راه اومده رو دوباره برگشته خودم رو به پشت در اتاقش رسوندم. غذا داشت سرد میشد و برای امروز زیادی بی حوصله بودم که بخوام یه بحث جدید رو تحمل کنم ؛ پس تعارفات و گذاشتم کنار بدون در زدن وارد اتاقش شدم اما با صحنه ای که دیدم میخکوب شدم .

جئون توی اتاقش سرش رو گذاشته بود رو میز و غرق خواب بود .

با دیدن این صحنه بی حوصلگیم جاشو داد به یه لبخند گشاد که دلیلش برای خودمم مشخص نبود نمیتونستم چشم ازش بردارم چهره همیشه اخمالوش الان تبدیل شده بود به یک چهره کیوت . هیچ وقت این روی کیوت رو از آقای جئون ندیده بودم .
احساس میکردم قلب میخواد از دهنم بیاد بیرون .

رفتم جلو و سینی رو گذاشتم روی میز به آروم صداش زدم اینقدر آروم که خودم صدام رو به زور شنیدم دلم نمیخواست بیدار بشه تا بیشتر تماشاش کنم.

دوباره صداش زدم این بار بلند تر چون دیگه داشتم نفس کم میاوردم ؛ بهش نزدیک تر شدم ولی صدای ضربان‌ قلبم اینقدر بلند بود که به راحتی صداش رو می‌شنیدم . دستم رو با هزار زور و ضرب بردم جلو و شونه اش رو تکون دادم .

+ آقای جئون ... حالتون خوبه ؟
غذاتون رو آوردم قربان .

چشماش رو باز کرد و به یقین رسیدم که این مرد طبق گفته های بقیه واقعا چشمای جادویی داره.
کشش امتداد لباش رو نمیدونستم باید چی معنی کنم ولی میدونم توانایی این که من رو دیوونه کنه رو داره .

****

با تکون دست و شنیدن یه صدای آشنا چشمامم رو باز کردم .
احساس می کردم هنوز خوابم و دارم خواب می بینم چون محض رضای خدا کیم کی حال من رو پرسیده این دومین بار باشه .

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: 5 days ago ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Dimsam | KookvWhere stories live. Discover now