پسر آب دهنش رو قورت داد و بدون اینکه نگاهش رو از روی دستهای لرزونش برداره، پرسید "پس، هزاران سال پیش تو اجداد من رو به قتل رسوندی و بانو پارک که یه شمن بوده، نفرینت میکنه. و اون زن...مادربزرگ منه؟"
صدای مو خاکستری در حین ادا کردن آخرین کلمه لرزید و مو مشکی که با فاصله با پسر روی مبل نشسته بود، دستی لای موهاش کشید. نفسش رو بیرون داد و نگاهش رو به سقف دوخت "اون مادربزرگت نیست. درواقع مادربزرگ تو تناسخ اون زنه. مثلا زندگی دومش یا یه همچین چیزی. "مو خاکستری حرکت انگشتهاش رو متوقف کرد و زیر چشمی نگاهی به مرد انداخت. حالا ازش متنفر بود؟ میخواست رهاش کنه؟ نمیتونست با این حقیقت که جیمین نوادهی شمنیه که نفرینش کرده کنار بیاد؟
"خب این...الان چی میشه هیونگ؟"
مرد نگاهش رو به سمت مو خاکستری چرخوند و بعد از چند ثانیه دستهاش رو روی شقیقههاش گذاشت "اصلا برات مهم نیست چرا کشتمشون؟ اونا اجداد تو..."
"خب که چی؟ من که تا حالا ندیدمشون. من فقط مامان بزرگم رو دیدم. تازه خودت گفتی که...که اون کسی نیست که نفرینت کرده. فقط تناسخشه."پسر بالاخره نگاهش رو به مرد داد و با لبهایی لرزون و ابروهایی افتاده، ادامه داد "م-من تو رو دیدم هیونگ. خانوادهام تویی. تو بودی که از دست اون خلافکارها نجاتم دادی. تو بهم یه خونه دادی و کاری کردی شبها بتونم راحت بخوابم. برام مهم نیست هزار سال پیش چیکار کردی. برام مهم نیست که..."
جیمین با بلند شدن مرد حرفش رو خورد و یونگی با ابروهایی گره شده و صدای بلندی گفت "ولی برای من مهمه جیمین. برای من مهمه چون هر شب تصویر اون زنو تو خواب میبینم. چون هر روز به خاطر کاری که کردم احساس گناه میکنم و هر روز بیشتر از روز قبل از کارهام پشیمون میشم."
مو خاکستری با بغض سرش رو پایین انداخت و شاهزاده دستهاش رو روی صورتش کشید. از جیمین رو برگردوند و زمزمه کرد "میخوام یکم تنها باشم جیمین." و به سمت اتاق خوابی که تا شب پیش با پسرکش به اشتراک میگذاشت، قدم برداشت.
نوادهی خاندان پارک به سرعت از جاش بلند شد و بغضش رو قورت داد. اجازه نمیداد هیونگش همینطور بره. چطور باید بهش میگفت که نفرینش یا گناههای گذشتهاش برای اون مهم نبودن؟ چطور میتونست مردی رو که اجدادش نفرین کرده بودن، کنار خودش نگه داره؟
"هیونگ...لطفا...لطفا باهام حرف بزن...هیونگ..." به سمت اتاق دوید و بدون اینکه جرات کنه بیاجازه در رو باز کنه، مشتهاش رو به در کوبید "هیونگ...من به خاطر کاری که اجدادم باهات کردن متاسفم، باشه؟...میشه... میشه بذاری بیام تو؟...هیونگ لطفا..."
صدای شکستن شیشه حرف مو خاکستری رو قطع کرد و پسر بدون توجه به خواستهی مو مشکی، در رو به عقب هل داد. با چشمهایی که غرق نگرانی بودن، وارد اتاق شد و با دیدن یونگی که درست رو به روی آینهی شکسته شده قرار داشت، آب دهنش رو قورت داد "هیونگ..."
چشمهاش رو روی هیکل مرد گردوند تا از سلامتش مطمئن بشه و با دیدن قطرههای قرمز رنگی که از دست چپ مرد روی زمین میریختن، تمام بدنش یخ زد.
BẠN ĐANG ĐỌC
The Cursed | Yoonmin
Viễn tưởngاسم : نفرین شده کاپل : یونمین ژانر : فانتزی_ درام سالها از زمانی که زن اون رو تبدیل به هیولایی خونخوار کرده بود، میگذشت. شاهزادهی ترد شده قرنها دنبال راهی برای شکست نفرین گشت اما درست همونطور که اون جادوگر خشمگین ادعا کرده بود، راهی برای درما...