Part"5"

154 40 6
                                    

صبح زودتر از تمام اعضای خانواده‌اش بیدار شده بود و داشت تمام تلاشش رو به کار می‌گرفت تا صبحانه‌ی خوبی براشون آماده کنه.
در واقع امروز اولین روز مهدکودک پسرهاش محسوب می‌شد و مینهو براشون ذوق داشت. دلش می‌خواست همه‌چیز به بهترین شکل ممکن پیش بره و نمی‌دونست قراره تا چه اندازه موفق باشه.
برعکس شب قبل که چندان خوب نگذشته بود، می‌خواست روزش رو خوب شروع کنه.
تصمیم گرفت اول غذایی که فلیکس و جونگین باید به مهد کودک می‌بردن رو آماده کنه و بعد کارهای صبحانه‌ی خانوادگیشون رو انجام بده.
قالب پروانه‌ای کوچیک رو از داخل کشو بیرون کشید و سعی کرد حلقه‌های هویج رو با اون قالب‌ها به شکل پروانه دربیاره. می‌خواست ظرف غذای جوجه‌ای یکسان و بانمکی رو براشون آماده کنه تا با دیدنش راحت غذاشون رو بخورن. اگه هر دو ظرف رو به صورت یکسان در می‌آورد، هیچکدوم از برادرها احساس نمی‌کردن بینشون تبعیضی قائل شده و دعوایی هم بین سانشاین مهربونش و سیب کوچولوش پیش نمی‌اومد.
هرچند نمی‌تونست انکار کنه جونگین و فلیکس روابط برادرانه‌ی عجیبی داشتن. هیچ‌وقت دعوا نمی‌افتادن، همیشه هوای هم رو داشتن و اجازه نمی‌دادن کسی برادرشون رو اذیت کنه.
به خودش بابت تربیت همچین فرشته‌های کوچولویی آفرین می‌گفت.
هرچند همین فرشته‌های کوچولو گاهی کاری می‌کردن که توی سن کم بخواد سرش رو به دیوار بکوبه اما باز هم از زندگیش راضی بود.
جونگین و فلیکس هدیه‌ای بودن که باید ازشون مراقبت می‌کرد و مطمئن می‌شد پسرهای خوبی تحویل جامعه داده.
حواس پرتی کوچیکی باعث شد قالب پروانه‌ای از بین دست‌هاش سر بخوره و روی زمین بیفته. نگاهش رو به زمین داد تا زودتر پیداش کنه اما با قرار گرفتن یه جفت دست‌های کوچولو که قالب پروانه‌ای رو بینشون داشتن، نگاهش رو بالا گرفت و به پسر کوچیکش داد.
لباس خواب توی تن سیب کوچولوش کج شده بود و یقه‌ی شل و وا رفته‌اش روی شونه‌اش ایستاده بود. موهای مشکی رنگ و نرمش سیخ ایستاده بودن و با نگاه مظلوم و پف کرده‌اش، قالب پروانه‌ای رو دو دستی سمتش گرفته بود.
با این روش جونگین آشنایی کامل داشت. اولین باری نبود که پسرش برای معذرت‌ خواهی از همچین روشی استفاده می‌کرد. هر موقع که حس می‌کرد پاپا مینهوش رو ناراحت کرده، بعد چند ساعت مدام دورش می‌پلکید تا مطمئن بشه پاپاش بخشیدتش؛ درست برعکس سونگمین. اگه جونگین ددی سونگمینش رو ناراحت می‌کرد، دقیقه‌های زیادی رو صرف اشک ریختن توی آغوش سونگمین و ابراز پشیمونی از کارهاش می‌کرد اما برای مینهو خبری از ابراز پشیمونی نبود. پسر روباهی با چرخیدن اطرافش رسما با زبون بی‌زبونی می‌گفت که جز بخشیدنش راهی نداره و کاری هم که انجام داده، اشتباه نبوده.
برای مینهو مهم نبود. همین که پسرش سعی می‌کرد از دلش در بیاره ،یه دنیا ارزش داشت و اون هم قدر احساسات پاک وروجک‌هاش رو می‌دونست.
لبخندی روی لب‌هاش نشوند و خم شد و سعی کرد موهای پسرکش رو مرتب کنه.
- صبحت بخیر جونگینی. خوب خوابیدی سیب کوچولوی من؟
پسر سرش رو به آرومی تکون داد و این بار قالب پروانه‌ای رو جلوتر گرفت؛ دستش خسته شده بود.
مینهو قالب رو از بین دست‌های کوچولوی جونگین بیرون کشید و رفت تا بهش آبی بزنه و دوباره استفاده‌اش کنه.
در آخر قالب رو روی کانتر گذاشت و خم شد و جونگین رو توی آغوشش بلند کرد.
- دوست داری به ددی مینهو توی آشپزی کمک کنی؟
پسر این‌ بار هم به تایید حرف پدرش، سرش رو تکون داد و مشت کوچولوش رو با خجالت روی چشم خواب‌آلودش کشید.
- پس اول بریم جونگینی دست و صورتش رو بشوره، بعد بیاد به ددی توی کارهای صبحانه کمک کنه.
مثل هرروز پسرکش رو سمت سرویس بهداشتی خونه هدایت کرد و مراقب بود موقع مسواک زدن، جونگین آب و کف رو قورت نده.
بعد از خشک کردن دست و صورت پسر وروجکش، اون رو روی کانتر نشوند و بهش اجازه داد چشم‌ها و دهن‌های جوجه کوچولوی داخل ظرف غذاها رو بذاره تا بار بزرگ و سنگینی رو از دوش مینهو برداره.
خودش سراغ خرد کردن میوه‌ها رفت.
برای جونگین سیب و برای فلیکس توت‌فرنگی‌ها رو به شکل ستاره‌های کوچیک، در آورد و طبقه‌ی پایین ظرف غذاشون گذاشت.
بعد از تموم شدن کارهای میان وعده‌ی جونگین و فلیکس، وقتش بود که صبحانه‌ی خانوادگیشون رو آماده کنه.
شکلات صبحانه‌ای که محصول جدید شرکتشون بود و ظرف خرگوشی شکلی داشت رو از داخل یخچال بیرون آورد و به جونگین نشونش داد.
- ببین این رو! ددی مینهو طراحی و اجراش کرده. تیم خلاق و تولیدمون به هیچ دردی نمی‌خورن جونگینی، اول تا آخر خودم باید دست به کار بشم.
ظرف شکلات صبحانه رو بین دست‌های کوچولوی پسرش گذاشت و ادامه داد.
- قراره طرح جوجه، روباه و پاپیش رو هم بزنیم. احتمالا یه پاپی شکل پاپا سونگمین بزنیم با اون پلک‌های افتاده و صورت همیشه مظلومش؛ هرچند که ظاهر و باطنش یکی نیست.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 23 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Foxiny Family "2min"Where stories live. Discover now