Season1~Part14

55 8 30
                                    

Baltimore _ Meriland
23 March
9:21

- پس بلاخره متوجه شد!

لبخند راضی و خرسند پسر مو بلوند ته مانده اعصابش را بهم می‌ریخت ، قرار بود عذابش دهد یا شنوای کلامش باشد؟

- خب حالا تصمیمت چیه کریستوفر میخوای کنار خودت نگهش داری؟

- نمیدونم

لحن مرد سراسر تردید و ضعف بود ! تا به حال ذره ای ضعف از سمت این مرد ندیده بود و حال دیدنش در این حال عجیب و ناشناخته بود .

- چی به سر خودت آوردی کریستوفر؟ اون قدرت خداگونه و نگاه دلهره آورت کجاست؟ نمیدونم میتونم بگم هنوز هم میشناسمت یا نه

پوزخند تلخی بر چهره اش نشست ، خودش هم دیگر نمی شناخت تصویر در آینه را ! نمی دانست چی بر سرش آمده که آتش انتقامش کمی فروکش کرده و از آن خشم مقدار زیادی کاسته شده ، از چه زمان به حدی ضعیف شده بود که شکستن غریبه ای اینطور احوالات اش را دگرگون کند و عذابی غریب گریبان گیرش شود؟

- دو روز گذشته و هیچ خبری ازش نیست حتی نمتونم برم بهش سر بزنم ! از یجی هم که راجبش پرسیدم گفت حالش خیلی بد نیست امروز رفته آکادمی برای کلاس هاش

- پس چیزی به کسی نگفته

- و نمیگه! همینه که عذابم رو بیشتر میکنه

- می خوای لو بری؟!

متعجب پرسید و به چهره بی حس مرد خیره شد .

- متوجه نشدی ! وقتی چیزی نمیگه یعنی هنوز من براش مهمم یعنی احساساتش به من هنوز زنده ان و مانعش میشن

- از این موضوع ناراحتی؟

- نمیدونم

کلافه از جواب های ناقص و سردرگمی مشهود مرد سکوت کرد، هنوز نمی فهمید چطور مردی مانند کریستوفر که تمام احساساتش را کشته بود حال اینطور اسیر آنها شود .

- هیونجین چیز هایی رو بهت برگردوند که تو به کل از یاد برده بودی شون ، حالا ام که مسبب عذاب اون پسر شدی وجودت خواستار برگردوند اونه چون برای بقای اون چیز هایی که هیونجین بهت داده به خودش نیاز داری

سری تکان داد و همچنان به کف مرمرین خانه چشم دوخته بود ، بعد از بیست و چندی سال احساس پشیمونی به جمع باقی مانده های احساساتش برگشته بود .

- حقیقت یه چیز رو هم به من و هم به خودت بگو کریستوفر ، هیونجین دقیقا چه جایگاهی تو زندگیت داره؟

نگاهش را بالا آورد و با چشمان خونسرد و منتظر فلیکس مواجه شد ، جایگاه؟ زندگی اش؟ جوابی نداشت!

احساس نیاز بی حد و حصری نسبت به پسر داشت ، انگار نخی در دست هیونجین بود که به احساسات کریس متصل بود کافی ست کمی به دستش کشیده شود تمام شان دگرگون می‌شد یا حتی اگر هیونجین تصمیم به پاره کردن این نخ می‌گرفت تمام احساساتش به سان گذشته خاموش می‌شد.

Favorite CrimeWhere stories live. Discover now