C3

146 46 20
                                    

کامنت بدید حسابی خوشگلا، خوندنشون حال میده):
✧✧✧✧

جونگ‌کوک بی‌حوصله وارد پارکینگ شد و بعد از پیدا کردن ماشینش چند ثانیه بی‌حرکت بهش خیره موند.
«این... چه کوفتیه؟!»
جونگ‌کوک بلند ترین فریاد ممکن رو کشید و باعث شد تهیونگ ناخوداگاه توی جا بپره.
تهیونگ تا حد ممکن خودش رو پشت ماشین قایم کرد. نمی‌دونست چه واکنشی باید داشته باشه چون از طرفی رایحه‌ی مرد کل پارکینگ رو برداشته بود و داشت خفه‌ش می‌کرد و از طرفی نمی‌دونست دلیل این ترس زیادش چیه؛ البته اگه کمی بیشتر فکر می‌کرد متوجه می‌شد که اینجا دنیای عادی نیست و اون تحت تاثیر رایحه‌ی الفای خون خالص ترسیده و حتی مطیع شده.

سعی کرد قایم بشه غافل از اینکه رایحه‌ی هلوی ترسیده‌ش زیر بینی الفای چشم قرمز پیچیده بود و اون دقیقا می‌دونست که کجاست!
جونگ‌کوک با قدم‌های محکم سمتش می‌اومد و بلند و تندتند نفس می‌کشید.

«خدایا من هنوز جوونم!»
«خدایا اگه ولم کنه هر یکشنبه می‌رم کلیسا!»
تهیونگ توی دلش گفت و تندتر دویید. سرش رو برگردوند تا ببینه جونگ‌کوک کجاست، که محکم به فرد غریبه‌ای برخورد کرد و هر دو روی زمین افتادن.
رایحه‌ی شکلات الفای مقابلش اولین چیزی بود که توجه‌ش رو جلب کرد.

«اوه تو حالت خوبه؟!»
عملا توی آغوش الفا بود و جرات نداشت سرش رو بلند کنه.
«هی امگا! گفتم حالت خوبه؟ می‌تونی بلند شی؟!»
عده‌ی زیادی آدم دورشون جمع شده بودن و تهیونگ خدا رو شکر می‌کرد که جونگ‌کوک فعلا ولش کرده. به هر حال هر کسی می‌تونست رایحه‌ی خشمگین لیمو رو حس کنه!

تهیونگ سریعا از آغوش مرد جدا شد و ایستاد‌. پسر خوشتیپ بود و از استایلش می‌شد فهمید که اون به شدت پولداره. به علاوه عطر گرون قیمت، و بوی شکلاتی که می‌داد هر کسی رو مدهوش می‌کرد؛ رفتار شرافتمندانه و مهربونش بیشتر از همه توجه تهیونگ رو جلب کرد.
«من واقعا متاسفم آقا! اصلا قصد این رو نداشتم که...»

امگا نتونست ادامه‌ی حرفش رو بزنه چون بازوش محکم از پشت کشیده شد و جونگ‌کوک بلند داد زد:«چه غلطی کردی امگای جنده؟! فکر کردی می‌تونی همینطوری هر غلطی دلت خواست بکنی و هیچکس چیزی بهت بگه؟! فکر کردی کی هستی؟ حتی اگه الان خرخره‌ت رو بجوم هم کسی اهمیت نمی‌ده!»

سر امگا پایین بود و هیچی نمی‌گفت. کلمات الفا محکم و بلند بودن. قطرات اشک دونه‌دونه از چشم‌هاش پایین می‌ریخت و تهیونگ خودش هم نمی‌دونست چرا گریه می کنه؛ حدس زد بخاطر رفتارهای امگا گونه‌ی این دنیایی‌ش باشه. الفای شکلاتی محکم از بین دست‌های جونگ‌کوک بیرون کشیدش.

«داری چیکار می‌کنی جونگ‌کوک؟! چطور دلت میاد انقدر ظالم باشی؟! فرومون‌هات رو کنترل کن!»
«تو حتی نمی‌دونی چخبره و اون رو نمی‌شناسی هوسوک؛ دخالت نکن!»

mojito 𓏲 KVWhere stories live. Discover now