جونگکوک با سخنانش جان جیمین را زیر منگنه قرار می داد؛ و حالا پسرک خسته تر از همیشه در میان روز های سیاه و زمانه ای که فقط روی بَدش را به او نشان داده بود، سر مرگ و زندگی قمار میکرد.
جیمین با سری به سنگینی کوه تمام تنفرش را راهی نگاهش کرد و مستقیم چشم دوخت به مردی که چشمانش تیره ترین طیف های رنگی جهان را داشتند.
دل جونگکوک لحظه ای از خیرگی نگاه پسرک تکان محکمی خورد و احساساتش را میشد از روی حالت چهره اش به خوبی فهمید.
جیمین: اره میخوام بکشمت...میخوام کل خانواده جئونو دونه دونه بکشم..راضی شدی؟ الان خوشحالی ؟؟
نفس نفس میزد و به سختی صدای بغض آلودش را کنترل میکرد.
هر بار خواست دهن باز کند با صدای فریاد جونگکوک خفه شد بود.
حالا که او ساکت است میخواست تمام حرف های چِپیده شده توی قلبش را بیرون بریزد.جیمین: میخوام بکشمت ولی اینا ربطی به کار کردنم برای لیمین هو نداره ! میخوام بکشمت چون تو همه چیو ازم گرفتی .
حقیقت را میگفت، جیمین شاید برای اولین بار در تمام عمرش داشت حقیقت را میگفت.
چرا که لیمین هو به دلایل دیگری از جیمین خواسته بود جاسوسی خانواده جئون را بکند.جیمین: بهم بگو جناب جئون...بهم بگو چی برام باقی مونده؟؟؟؟
خشم و تنفرش نسبت به جونگکوک را آشکارا در لحنش بیان میکرد و با چشمانی نا امید به او چشم دوخته بود.
جونگکوک: من ادعای خوب بودن ندارم...ولی چیزیم ازت نگرفتم!...این خودت بودی که زندگی خودتو نابود کردی!
جونگکوک کاملا خونسرد صحبت میکرد چون میدانست جیمین هرگز جرعت شلیک به او را ندارد.
نه به خاطر اینکه نمی خواست بلکه خوب می دانست اگر دست به این کار بزند نامجون چه بلایی سرش می آورد.جونگکوک که احتمال میداد جیمین تا دقایقی دیگر خودش تسلیم شود با اخم غلیظ و لحن به مراتب تند تری گفت:
- حتی اون یونگی بدبخت و خواهرتم قربانی تصمیمات اشتباه تو شدن...میبینی؟..همه به خاطر تو میمیرن!البته که جونگکوک راجبِ جیون اغراق کرده بود.
او هرگز به دختری که تقریبا همسن برادر کوچک خودش بود آسیبی نمی رساند.
او فقط میخواست احساسات جیمین را به بازی بگیرد و موفق هم شده بود.هر چند در آن لحظه جونگکوک مقداره این آسیب و تبعاتش را از قلم انداخته بود.
اشک های جیمین مدام تا مرز چشمانش لشکر کشی میکردند و بغض از اعماق قلبش بر می خواست و به دیواره های گلویش چنگ میزد.
حرف های جونگکوک راجب خانواده جیمین تماماً بودی خون میدادند و این حال جیمین را بدتر میکرد.
YOU ARE READING
𝐭𝐡𝐞 𝐠𝐚𝐩𝐬 𝐛𝐞𝐭𝐰𝐞𝐞𝐧 𝐦𝐞 𝐚𝐧𝐝 𝐲𝐨𝐮 (kookmin)
Fanfiction༺ رمان: شکاـ؋ هاے میان منو تو ༻ ژانر : عاشقانه ، جنایی ، اسمات ، فانتزی و تناسخی. "زمانی که هیچ امیدی وجود نداشته باشد، هیچ ترسی هم وجود نخواهد داشت." چطور میتوانست به او نزدیک شود وقتی که تنها با دیدنش سرمای مرگ را تا مغز استخون هایش حس میکرد ؟! ...