جیمین چشم غره ای رفت و مین سو همانطور هاج و واج بین دو پسر چشم میچرخاند.
مین سو: میشه یکی به من بگه جریان دقیقا چیه؟
یونگ وو: بابا من هفته پیش شنبه دقیقا یک روز قبل تولد این اقای اعصبانی تو فکر این بودم برا تولدش چی بخرم..بعد وقتی داشتم میومدم بیمارستان سر راهم یه دستفروش دیدم که کتاب میفروخت!
مین سو: دستفروش؟
مین سو متعجب پرسید زیرا که تا به حال هیچ وقت در این نزدیکی دستفروشی ندیده بود.
یونگ وو: اره دستفروش!دوتا کوچه پایین تر نشسته بود کناره یه ساختمون...منم فقط از سر کنجکاوی یه نگاهی به کتاباش انداختمو یهو یکیش توجه منو جلب کرد!
مین سو: توجه تو به یه کتاب جلب شد؟
عجیب بودن این موضوع برای مین سو کاملا منطقی بود!
زیرا یونگ وو و کتاب دو معقوله کامل مجزا و متفاوت از هم بودند.
آخرین باری که یونگ وو زمانش را صرف مطالعه کرده بود به همان دوره دانشجویی برمیگشت.
این بار هم چیزی که توجه یونگ وو را سمت آن رمان بنفش رنگ جلب کرد، عکس دختر زیبایی بود که روی جلد رمان قرار داشت.یونگ وو پوکر فیس از جیمینی که با لبخند معنی داری نگاهش میکرد چشم گرفت و به سمت مین سو گردن چرخاند.
یونگ وو: چتونه شما دوتا؟بابا ناسلامتی من پرستارم!..طبیعیه بخوام کتاب بخونم.
جیمین: اره البته!
مین سو: خیلی خب حالا این جریان چه ربطی به اسم جیمین داره؟ گفتی اسمشو تو کتاب دیدی؟
یونگ وو: اره ، کتابو که ورق میزدم دیدم اسم جیمین نه فقط اسمش حتی شهرتش تو بیشتر صفحات هست! منم فک کردم این میتونه خوشحالش کنه.
با لحن مظلومی گفتو لب برچید تا بیشتر خود را بی گناه نشان دهد.
مین سو: خب جیمین مشکل تو با کتاب چیه؟
مین سو که انگار گول مظلومیت یونگوو را خورده باشد خطاب به جیمین پرسید:
جیمین: اولا اون شخصیتی که یونگ وو میگه اسمش پارک جیمینه شخصیت منفی داستانه که اخر سر خودکشی میکنه!
با صدای خنده بلند مین سو هر دوپسر متعجب به سمت دختر گردن چرخاندن .
مین سو : وای یونگ وو خیلی بدبختی میدونستی؟ حتی تو کادو خریدنم گند میزنی!
یونگ وو : خب من از کجا میدونستم بابا.
جیمین: دوماً خودتونم میدونین شهرت پارک تو کره رایجه حالا یه شباهت اسمی جیمینم که چیز خاصی نیست! درکل رمان چرتو پرتی بود! با یه پایان بندی افتضاح...فقط میتونم بگم یه رمان کلیشه ای با یه نویسنده شارلاتان!... شخصاً به نویسندش حق میدم که اصلا اسمی از خودش نبرده داخل رمان!
DU LIEST GERADE
𝐭𝐡𝐞 𝐠𝐚𝐩𝐬 𝐛𝐞𝐭𝐰𝐞𝐞𝐧 𝐦𝐞 𝐚𝐧𝐝 𝐲𝐨𝐮 (kookmin)
Fanfiction༺ رمان: شکاـ؋ هاے میان منو تو ༻ ژانر : عاشقانه ، جنایی ، اسمات ، فانتزی و تناسخی. "زمانی که هیچ امیدی وجود نداشته باشد، هیچ ترسی هم وجود نخواهد داشت." چطور میتوانست به او نزدیک شود وقتی که تنها با دیدنش سرمای مرگ را تا مغز استخون هایش حس میکرد ؟! ...