پیرمرد فرصت طلب

86 18 0
                                    

*THE NEXT DAY*

با صدای محوی که می‌شنیدم و در کنارش کوبیده شدن یه چیزی شبیه در اخم کردم
+ آپا..آپا در میزنن پاشو درو باز کن من قدم نمی‌رسه
چشمامو باز کردم و پاشدم نشستم نفس عمیقی کشیدم و از رختخواب بلند شدم و پاچه شلوارمو کشیدم پایین
سمت در رفتم و بازش کردم و با فلیکس با لبخند تا بناگوش مواجه شدم
- چی میخوای اول صبحی
• داداش مارو باش...پیرمرد فرصت طلب
- خوابم میاد
• هیونگ فقط دو هفتس نمیری سرکار اینقد تنبل شدی پاشو ببینم خونت شبیه لونه مرغه
- مهم نیست
اومدم بشینم که دوباره صدای در اومد پوکر به فلیکس خیره شدم و برگشتم درو باز کردم که با هوجین بزرگ به دست مواجه شدم و دو متر پریدم هوا
- عی تو رو جدت اینو از من دور کن
× وای هیونگ توروخدا غش نکن الان حرفمو میگم میرم
- چیزی شده؟
× نه نه فقط خالم گفت بهتون بگم برای ناهار بیاید اونجا ماهم اونجاییم
- اوه راستش ما امروز یکمی کار داریم برای خونه و اینا میدونی که..
فلیکس وسط حرفم پرید
• حتما میایم هوجین جان حتما میایم
با حرص زمزمه کردم :
- خدا لعنتت کنه
لبخندی به هوجین زدم و اون رفت
برگشتم که دیگه واقعا بشینم
- اگه دیگه به کسی بر نمیخوره من بشینم
• برو ببینم...برو رنگ بخر
- رنگ می‌خوام چیکار آخه خونه به این خوبی
• هیونگ قبل از اینکه خونِت بیوفته گردنم پاشو برو
صدای آروم مینهی اومد
+ آپا میشه خونه رو هویجی کنیم؟
مات به فلیکس نگاه کردم و آه دردمندی کشیدم
• اعتراض نکن هیونگ این عجیب غریب بودنش به خودت رفته ، بعدشم هرچی رنگ دیدی بخر بیار
- میخوای مغازه رو بار کنم بیارم یه راست ؟
• اینم فکریه ، بدو بدو برو بیا میخوایم بریم خونه خاله شوهرم
با چشمای گرد گفتم :
- شوهرت؟
• عی نه نه منظورم خونه خانم هان و دار و دسته بود
ایشی گفتم و بعد از اینکه لباس پوشیدم سمت بازار حرکت کردم
چپ و راست رو از نظر میگذروندم که چشمم به مغازه رنگ فروشی خورد
داخل شدم و سلام کردم
- رنگ سفید می‌خوام برای یه خونه ۵۰ متری
۴ تا قوطی بزرگ جلوم گذاشت و بعد از برداشتن چندتا قلمو و سینی رنگ و غلتک و حساب کردن بیرون اومدم
همین که از مغازه بیرون زدم یهویی هان جیسونگ با اون دوچرخه بی صاحاب دوباره اومد تو حلقم
+ عه سلام هیونگ
- هان جیسونگ دوباره قاتل منو آوردی ؟
با کنجکاوی سرشو یه وری کرد
+ منظورت چیه ؟
- دو هفته پیش که مینهی رو می‌بردم مدرسه با این دوچرخه پیچیدی رو دستم
+ چرا من هر غلطی میکنم به فلیکس و خانوادش ختم می شه؟
- سوال منم هست..
+ آها راستی هیونگ واسه ناهار میاین دیگه؟ وای خدا رحم کنه مامانم میخواد ازت کار بکشه گفت می‌خوام بگم مرغ رو مینهو درست کنه ببینه چقد دست و پنجه داری بلدی آشپزی کنی ؟ فک کنم بلد باشی چون شنیدم خودت همیشه برای مینهی غذا درست می‌کنی راستی همسرت کجاست؟ ندیدمش تا حالا مرده؟ یا طلا...وای من باز پر حرفی کردم شرمنده هیونگ من بعضی وقتا یکم کنترلمو از دست میدم یهویی کلی حرف میزنم چیزی نیست یکم بگذره عادت می‌کنی بعد...وای!!!
با چشمای گرد نگاهش کردم
- نفس بکش مرد..مُردی خب
خنده ای کرد
سری تکون دادم براش و وسایل رو برداشتم اما وسط راه از حرکت ایستادم
- همسر من نمرده...فقط از زندگیِ من رفته
لباش o شکل شد
تو راه برگشت وکیل کیم باهام تماس گرفت
• آقای لی ۳ روز دیگه جلسه دادرسیه لطفاً تمام حواستون رو جمع کنید اتفاقی نیوفته
- از همه بازجویی شده؟
• یون جونگ ته قبول نکرده
بعد از اون مسیرمو سمت بیمارستان تغییر دادم و رفتم سمت اتاق کانگ  یونهو

× مینهو ؟ چیشده
- یون جونگ ته بازجویی رو قبول نکرده
× دو ماه پیش استخدامش نکرده بودی؟ تو که نمیشناختیش چرا استخدامش کردی؟
- شخصا رزومه اش رو برام آورد ، معمولا هیچکس یهویی نمیاد و بدون هماهنگی دنبال کار نمیگرده و فکر کردم شاید دلایل خودشو داره پس زیاد پرس و جو نکردم
نفس عمیقی کشید
× تو باور نکردنی ای لی مینهو ، اون موقعیت حیاتیه باید چکش میکردی
- میدونم...
بعد از به یاد آوردن قرار ناهار امروز از جا پریدم و روندم به سمت خونه  و وقتی رسیدم ماشین رو پارک کردم و وسایل رو برداشتم رفتم بالا
خواستم در رو باز کنم که همزمان فلیکس هم در رو باز کرد

+ عه هیونگ بالاخره پیدا شدی ؟ کجا بودی
- ببخشید یه جایی کار داشتم
• آپا میشه زودتر بریم؟؟؟
- چرا نمیشه ؟ بیا اینجا ببینم
بغلش کردم و با چشم به فلیکس و بعد به سطل های رنگ اشاره کردم
نچی کرد و گفت
+ واقعا برات متاسفم پیرمرد
- مهم نیست

بعد از طی کردن مسیر به خونه خانواده هان رسیدیم
در زدیم و کمی منتظر موندیم تا در رو باز کنن
صدای کشیده شده دمپایی رو زمین و بعدش صدای باز شدن در و مشخص شدن هان جیسونگ پشت در با یه تیشرت گشاد نارنجی و شلوار مشکی عه بچه ها « سنجاب هویجی »....
× سلام...خوش اومدین
لبخندی زدم و سلام کردم و رفتم داخل و پشت سرم فلیکس از بغل جیسونگ آویزون شد
بعد از پذیرایی و برخورد گرم همگی نشسته بودیم
کمی از چای سبز داخل لیوان مزه مزه کردم و بعدش قیافمو کج کردم...مرض دارم وقتی بدم میاد بازم میخورم که بعدش حالم بهم بخوره
داشتم به صحبت های مینهی در مورد کوسه ها گوش میدادم که یهو توجهم به مکالمه فلیکس و هیونجین جلب شد

• خب هیونجین شی..گفتین تحصیلاتتون چیه؟
× عه خب من ادبیات میخونم و یکم دیگه مدرکمو میگیرم
هوجین یهو سر بلند کرد و با صدای بلند گفت:
- دروغ میگه هر روز قراره یکم دیگه مدرکشو بگیره
خونه تو سکوتی فرو رفت و من لبامو بهم فشار میدادم تا صدای خندم نیاد
خانم هان گفت : هوجین بیا اینجا ببینم من با تو کار دارم
- غلط کردم خاله
لبخندی به شیطونی قشنگش زدم
فلیکس گلوشو صاف کرد و گفت:
• اتفاقا من عاشق ادبیات و شعر و اینام
× من شعر هم میگم
فلیکس با هیجان پرید
× وای وای میشه بخونیشون
تردید کرد و به فکر فرو رفت

× عه خب...اوﭘﺎ ﺷﻜﻞ ﮔﮕﻨﻤﻪ
• وایایایای
× دﺧﺘﺮی ﻛﻪ ﮔﺮم و ﻛﻞ روز ﻣﺚ آدﻣﻪ
• عوفییی
اخمی کردم...این شعر بود ؟ جدا از این خیلی آشنا بود برام
× ﻳﻪ دﺧﺘﺮ ﺑﺎ ﻛﻠﺎس ﻛﻪ ﻣﻴﺪوﻧﻪ ﭼﻄﻮر ﻟﺬت آزادی رو از ﻳﻪ ﻓﻨﺠﻮن ﻗﻬﻮه ﺑﺒﺮه
یادم اومدددد
هوجین پاشد و شروع به بپر بپر کرد
-اوپا گانگنام استایلللللل مینهی پاشو برقصیم
مینهی هم بلند شد و شروع به قر دادن کرد
با چشمای گرد نگاهشون کردم و شروع کردم به خندیدن
ناگهان هیونجین با جیغ گفت :
× میزارین گوهمو بخورم یا نهههههه
• اینارو ول کن لیاقت ندارن بیا بریم برا خودم بخون
و دستشو گرفت و کشوندش بیرون
خانم هان که از در آشپزخونه مشخص شد و تا اونموقع داشت می‌خندید گفت : خواهرزادمو اذیت نکنید
جیسونگ هم داد زد : خواهرزادت ارزونی خودت مامان


_______________________________

سلام سلاممممم
اولا که بابت هفته پیش معذرت می‌خوام🦋
دیدین چقد هیونجینو اذیت میکنن؟؟😞😂
اوپا گانگنام استایللللل

آره دیگه اوریو رو ستاره بارون کنید 💅 🍒
آپ بعدیمون دوشنبس 🌝

OREOTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang