4

558 92 38
                                        

به محض اینکه اجراشون تموم میشه نگاهش و به چانیول میده و مثل همیشه دنبالش میره ولی یکی از عوامل فیلمبرداری اسمش و صدا میزنه و بکهیون مردد متوقف میشه.

"بکهیون شی؟ میشه چند دقیقه با هم حرف بزنیم؟"

نگاه آخرش و به چانیولی که توی یکی از اتاقا میره میده و سرش و تکون میده.

دختر جوون که هدفونش هنوز دور گردنشه به سمت راهرو میره و ازش میخواد که دنبالش بره.

"من باید خیلی سریع برگردم سر کارم برای همین بدون مقدمه حرفم و میزنم"

بکهیون تمام مدت به چهره‌ی دختر خیره‌ست ولی ذهنش مدام فرار میکنه و یادش میندازه که چانیول امروز نه باهاش حرف زده نه حتی نگاهش کرده.

بکهیون هیچ ایده‌ای نداره که بدون چانیول چجوری قراره توی اون گروه یا حتی زندگیش دووم بیاره برای همین دیشب تا صبح بیدار بوده و تصمیمش و گرفته. انقدر راجبش قاطعه که هیچ نقشه‌ی دومی نداره.

"من ازت خوشم میاد بکهیون. میتونم برای امشب به یه نوشیدنی دعوتت کنم؟"

بکهیون حتی درست متوجه منظور دختر نشده فقط میدونه که برای امشب برنامه‌های مهم‌تری داره برای همین زیرلب معذرت میخواد و با قدمای عجولش به سمت اتاق چانیول میره.

مرد بلندتر با بالاتنه‌ی برهنه روبروی آینه ایستاده و داره میکاپش و پاک میکنه‌.

بکهیون به در تکیه میده و همونجوری نگاهش میکنه تا شاید توجهش و جلب کنه ولی هیچ‌خبری نیست.

"...پس برای بیرون انداختنم مصممی..."

با بغض زمزمه میکنه و لباش و چند بار توی دهنش می‌کشه تا مقداری از فشاری که روشه رو تخلیه کنه.

"و تو هنوز هیچی نشده سرت شلوغ شده"

چانیول دستمال مرطوب توی دستش و با خشم مخفی توی حرکاتش روی زمین پرت میکنه و بکهیون بی‌درنگ جلو میره.

"قبول نکردم!"

چانیول صدادار پوزخند میزنه و بکهیون سنگین شدن قفسه‌ی سینه‌ش و حس میکنه؛ چانیولی که بخاطر نگاه‌های یه نفر دیگه روش از کوره در میرفت چجوری انقدر بهش بی‌تفاوت شده؟

"ولی بنظرم همین الان برگرد پیشش و قبول کن"

"چرا اینجوری میکنی باهام؟!"

بکهیون ملتمس میپرسه و چانیول یقه‌ی پیرهنش و مرتب میکنه درحالیکه بیشتر از وقتای دیگه داره وسواس به خرج میده.

"مگه روزای اول بهم التماس نمیکردی که ولت کنم؟"

چانیول کوتاه از توی آینه بهش نگاه میندازه و بکهیون با چشمای براقش بهش خیره میمونه. میخواد بگه ولی الان دارم بهت التماس میکنم که ولم نکنی ولی میدونه که اگه قفل لباش از هم باز بشن کنترلش و از دست میده و صدای گریه‌ها و فریاداش همه رو خبردار میکنه.

ᥫ᭡TeammateWhere stories live. Discover now