بکهیون در آپارتمان رو با دست آزادش باز کرد و بدون سر و صدای اضافه وارد خونه شد. ایستاده کفش هاشو در آورد و نگاهی به دور و بر انداخت. طولی نکشید که توده سفید رنگی از انتهای راهرو ظاهر شد و با دندون های نیش و تیله های طلایی چشم هاش اونو ورانداز کرد.
"سلام برف."
گرگ جوون که با شناخت بکهیون از حالت تهاجمیش خارج شده بود با قدم های نرم به سمتش اومد و تا نشیمن دنبالش کرد. بکهیون پاکت نخودی رنگ رو روی میز جلوی مبل گذاشت و نشست و توجهشو به برف داد. پوزه خزدار نرمشو بین دو دست گرفت و پشت گوش هاشو خاروند.
"کجاست؟"
سر گرگ از بین دست های بکهیون به عقب چرخید و با بالا رفتن چشم های آلفا، صاحب خونه توی تیررسش ظاهر شد.
نگاه کلافه لوهان از روی اون دو به اطرف چرخید و بعد داخل آشپزخونه رفت و سرسری کابینتای مختلفو باز کرد. بکهیون به نوازش برف برگشت.
"جزوه منحنی های بی اسپیلاینمو ندیدی؟"
"چی هست؟"
"یه جزوه قطور و بزرگه."
"الان از بقیه دفتر دستکات متمایزش کردی؟"
"سر به سرم نذار بکهیون. صد ساعت دست نوشته ی فایل صوتی داخلشه اگه واقعا گم شده باشه بدبخت میشم."
بکهیون صورتشو به صورت گرگ سفید چسبوند و نفس عمیقی کشید. برف همیشه بوی طبیعت زمستونی ای رو میداد که بخاطرش نامگذاری شده بود. با آخرین بازدم ازش جدا شد و به طرف میز چرخید.
"غذا آوردم. داره سرد میشه."
"گشنم نیست."
لوهان بی حواس گفت و داخل فر خم شد.
"نپرسیدم گشنته یا نه."
بکهیون پاکتو باز کرد و ظرف های غذا رو از داخلش آورد.
"بیا بخوریم."
امگا نا امید از کاوش بی ثمرش داخل آشپزخونه با قدم های بلند به طرفش اومد و گفت،
"پاشو کمکم کن پیداش کنم."
بکهیون چاپستیک ها رو از کاورشون بیرون آورد و گفت،
"نه."
لوهان دستشو گرفت و بی صبرانه گفت،
"پاشو!"
بکهیون ابرویی بالا انداخت.
"اگه پیداش کنی میشینی غذا بخوری؟"
"آره!"
آلفا دستی پشت کوسن پشتش انداخت و جزوه قطور رو بیرون کشید و روی میز انداخت. لوهان با دهن باز روی مبل افتاد و انگشت اشارشو به سمتش گرفت،
"تو میخواستی ازم دور نگهش داری!!"
بکهیون در ظرف های جاجانگمیونو باز کرد و گفت،