بعد بوق های پشت سره هم که شنیدم نامید شدم که گوشی رو بخواد جواب بده که صداش پیچید تو گوشم...
_بله؟
با صدای گرفته از حرص گفتم _ هیونگ؟ میدونی چقدر بهت زنگ زدم چرا جواب نمیدی گوشیتو؟
جین _ اوه تهیونگ کارم داشتی؟
صدامو بردم بالا _ هیونگگ!! تازه میپرسی کارت داشتم!!؟ خبر های پشت سرت به گوشت نرسیده انگاری هااا؟
جین با خونسردی گفت _ منظورت از خبر ها اون عکس و فیلم هاست؟ معلومه که اونارو دیدم تهیونگ.
با تعجب گفتم _ هیونگ چرا اینجوری شدی؟ اصلا نگران نیستی که همچین فیلم و عکسی ازت تو اینترت مخصوصا تو گروه های دانشگاه پخش شده؟
جین _ پخش شده که شده تهیونگ، چیکار میتونم بکنم الان که بخوام بکنم؟
با مظلومی گفتم _ حالا چرا سر من عصبی میشی...
جین شرمنده گفت _ ببخشید ته ته یه لحظه عصبی شدم، اخه تا ادم میخواد بره تو رابطه میرینن تو اعصاب ادم و پشیمون میکنن...
اومدم هیونگ و دلداری بدم که با حرف اخرش چشام گرد شد _ جاااان؟ رابطه؟ هیووونگ؟؟
جین با خنده گفت _ اره رابطه؛ تعجب داره مگه؟؟
_ یعنی هیونگ این عکسایی که از سکس تو با یکی از استادای دانشگاهمونه درسته؟
جین گفت _ آره درسته، میخواستم بعد قطعی شدن رابطمون به بقیه اعلامش کنیم که اینجوری شد، فردا میخواستم با پاکت شیرنی بیام دانشگاه که اینجوری شده...
رو مبل راحتی تو خونم نشستم و سوالی که برام پیش اومده بود رو پرسیدم_ جین هیونگ میدونی کی در حین رابطه ازتون عکس و فیلم گرفته پخش کرده؟
جین نفس عمیقی کشید و گفت _ آره یکی از دخترای یکی از کلاسام...
_ الان میخوای چیکار کنی دانشگاه بهت گیر نمیده؟
جین _ فکر نکنم چون من سو استفاده از کسی نکردم، با کسی که دوسش داشتم وارد رابطه شدم. تازه وقتی عکس هارو دیدم شکایت کردم بخاطره دخالت تو رابطم تا دیگه کسی جرات نکنه این کارو کنه.
با اینکه جین هیونگ نمیدید اما سرمو به عنوان قبول حرفش بالا پایین کردم _ کار خوبی کردی.!
بعد کمی سکوت گفتم _ هیونگ شب میای شام اینجا؟ فردا باهم بریم دانشگاه.
جین _ فکر نکنم بتونم چون با می هو قراره شام بریم بیرون.
_ باشه هیونگ پس خوش بگذره....
جین با مکثی گفت _ میخوای توهم باهامون بیای؟ اخه دوست می هو ام قراره باهاش بیاد هم اون تنها نمیمونه هم تو خونه نمیمونی تنها.
با لبخند که البته جین هیونگ پشت گوشی نمیدید گفتم _ باشه هیونگ ساعت و آدرسم برام بفرست.
CZYTASZ
hate mind!!
Przygodoweتریسام تهکوکمین تهکوک خلاصه: نفرت... همه خوبی های شما را داخل یک قفس زندانی می کند. "تری گویلمنت" *** _همه ی اینا از چی سر ریشه میگیره؟ +از انتقام؟ یا شایدم نفرت؟! +نمیدونم تنها چیزی که میدونم اینه که نمیتونم جلوشو بگیرم...
