سلام ووت یادتون نره، خدافظ.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
_ این چه چرت و پرتیه که میگی ؟!
= باور کن منم فکر میکردم داره بازی در میاره ته !
_ انتظار نداری که باور کنم ؟
= نه ... از تو هیچ انتظاری ندارم !
ته با دیدن لحن و نوع رفتار هیونگ عصبی موهای خودش رو کشید .
_ یونگی ینی چی که لیتله ؟؟؟
= یعنی لیتله ... چند بار میپرسی ؟؟
نوع نگاه دوسنگ احمقش جوری بود که معلومه متوجه نشده . عصبی دستش رو گرفت و دنبال خودش به اتاق مهمان کشید .
کوکی توی اوج درد و استرس یه گوشه نشسته بود و با انگشتاش بازی میکرد ... با باز شدن در بیشتر تو خودش جم شد و با چشمای درشت شده به اون دو مرد غریبه خیره شد.
یونگی لبخند مهربونی زد و بهش نگاه کرد .
= رو زمین اذیت میشی ... بشین رو تخت .
سرش رو تند تند به دو طرف تکون داد و با بغضی که هر لحظه بیشتر میشد لباش رو از هم فاصله داد.
+ میخوای ... کوکی رو بزنی ؟
لبخندش رو بیشتر کشید و عینکش رو روی بینیش جا به جا کرد
= نه عزیزم ...
+ کوکی... پسر خوبیه ... ق .. قول میده ... کوکی تمیزه ...
= میدونم عزیز دلم ... مگه با هم حرف نزدیم ؟ هوم ؟ بهت که گفتم من دکترم ...
+ آ .. امپول ؟؟
= اگه پسر خوبی باشی امپول نمیزنم ... ولی تو که حرف گوش نمیدی ...
+ کوکی پسر حرف گوش کنیه .
= پس پسر خوبِ من بلند شه بیاد رو تخت دراز بکشه ... میدونم درد داری ...
چشماش رو روی هم فشار داد و بغضش بی صدا شکست .
+ ن .. نمیتونم ... خیلی ... درد میکنه .
اهی کشید و سمت پسر رفت . اروم از زیر بغلش گرفت و کمکش کرد تا بایسته ...
سمت تخت هدایتش کرد ولی قبل از این که کامل روی تخت بخوابونتش چشمش به چند قطره رنگ قرمز روی شلوارش افتاد . با ناراحتی جاش رو درست کرد و سمت ته برگشت .
= وضعیتش ... خیلی بد بود ؟
کوک گیج شده به یونگی نگاه کرد
_ ها ؟
= میگم ... دیشب خون ریزی داشت ؟
_ یکم .
یونگی عمرا نمیدونست تهیونگ با حرص اون پلاگ رو از مقعد بتا بیرون کشیده و باعث شده بیشتر عذاب بکشه و از طرفی تمام درد کوکی برای تنش نیست ... بلکه بخاطر گرگشه !
YOU ARE READING
white omega / امگای سفید
Fanfictionتصور کنید به کسی اسیب زدید که به عنوان یه معجزه براتون فرستاده شده بود...خب... حالا از باختتون لذت ببرید! ∆ ° white omega ° ∆ Writer: #sakura ∆ Genres: Bdsm, rap, angst, drama, little space, omega verse and.. ∆ همین اول یه توضیحات کوچیکی میدم: توی...