6

17 5 0
                                    



با ناراحتی روی کاناپه نشست و به یونگی نگاه کرد

= درست گفتم؟؟

تهیونگ وقتی توی ماشین پسر رو بغل گرفته بود متوجه سفتیه چیز اضافه ای روی سینش شده بود ... گیره هایی که تا اخرین حد روی نیپلاش محکم شده بودن و باعث کبودی و زخم شدنش بودن ... ولی با یاداوریه پلاگ کوچیکی که توی حفره ی خون مرده و سرخ شده ی بتا بود و بعد از اون حجم زیاد اسلیک مصنوعی که بوی غلیط هلو میداد و از طرفی میله ی سوند باریکی که سرش با نگین تزیین شده بود و با دراوردنش مقدار زیادی روان کننده از دیکش بیرون اومده بود چشماش رو روی هم فشار داد ... اون هیو ی کثافت از لذت خودش نمیگذشت و بتا دقیقا جوری اماده شده بود که لذت پیر مرد رو به اوج برسونه ‌.... گرگش با دیدن اون صحنه ها داشت خودشو از سر ناراحتی میکشت ولی ته مدام بهش تشر میزد که اون یه بتای هرزس ...

دکتر با دیدن واکنش دوسنگش اهی کشید .

= فکر میکردم قراره تا اومدن جفتت صبر کنی ... یا حداقل ... یه بتای سالم و سرحال برای خالی کردن خودت پیدا کنی ...

با شنیدن این حرفا از هیونگش دستاش رو با حرص مشت کرد

_ دلم براش سوخت ...

= ته ... به من نمیتونی دروغ بگی !

به چشمای مطمئنِ هیونگ الفاش نگاهی کرد و گاردش رو پایین اورد .

_ باشه ... تو بردی ... فکر کردم شاید جفتم باشه ...

یونگی با چشمای درشت شده لیوان چاییش رو روی میز کوبید

= فکر ؟! جفت ؟!

کلافه موهای مشکیش رو به عقب هدایت کرد

_ گرگش خیلی ضعیفه ... بتا ها بوی زیادی ندارن ... ولی من گردنشو بو کردم هیونگ ... کلا رایحه ای نداره ...

= پس چرا شک داری ؟

_ چون ... گرگ احمقم بیقراره !

یونگی نگاه نا مطمئنی بهش انداخت

= میخوای چیکار کنی ؟

ته خیره به ریشه های فرش گرد زیر میز به حرف اومد .

_ یه بتاست ... حتی اگر جفتمم باشه ... نمیخوامش ... فقط باید حالش خوب شه تا اعلام کنم که نمیخوامش ...

یونگی بهت زده بهش خیره شد

= ی .. ینی چی ؟؟ این همه مدت منتظرش بودی و حالا ردش میکنی ؟؟

با پوزخند خطای فرضی روی شلوارش کشید

_ فکر میکردم میدونی از بتا ها متنفرم !

با التماس خودش رو روی مبل جلو کشید

= ته ... اون یه اشتباه بود ... قرار نیست با یه اتفاق به همه ی بتا ها دید بدی داشته باشی ...

white omega / امگای سفیدDove le storie prendono vita. Scoprilo ora