پارت5_(ترس)

27 5 2
                                    

در حیاط بزرگ خانه روی میزی دور از استخر نشسته و بهم نگاه می‌کردند
-امیدوارم نیومده باشین اینجا منو نگاه کنین
جین موبایلش را از جیبش در آورد و نچ آرامی گفت
-در واقع برای یک ساعت دیگه پرواز داری
-به کجا؟
-استرالیا؛هوسوک رد الیور رو گرفته توی سیدنی
-هوسوک استرالیاست؟
-اره اون تورو پشتیبانی می‌کنه
تهیونگ دستش را به میز زد و بلندتر از حد عادی گفت
-بهتون گفتم هر گوری که دلتون می‌خواد نفرستینش...اگه الیور می‌فهمید هوسوک اونجاست...
نفس عمیقی کشید و صدایش را پایین اورد
-ازتون متنفرم...تفنگم کجاست؟
نامجون ساک متوسط مشکی رنگی را روی میز گذاشت
-تفنگ؛پاسپورت؛ویزا و چند دست لباس در صورت نیاز توش هست
به ساعتش نگاه کرد و روی آن زد
-نیم ساعت دیگه زمان داری بیبی امیدوارم به هواپیما برسی
-خدا لعنتتون کنه
تهیونگ این را گفت و با سریع ترین حالت ممکن سوار ماشینش شد و ان را به حرکت درآورد حتی وقت اینکه با آلفا و امگایش خداحافظی کند نداشت در دلش نامجون و جین را فحش داد و بیشتر روی پدال گاز فشار داد

سوار هواپیما شد و روی صندلی نشست نفس عمیقی کشید و موبایلش را از جیبش در اورد تا پیامی با مضمون "سوپرایز...مجبور شدم خیلی یهویی با دوستام بیام مسافرت...جایی که می‌خوام برم انتن نمیده تا چند روز نمی‌تونم جوابتو بدم نگران نشو عزیزم...مراقب خودت و امگامون باش به امید دیدار ونوس"پیام را فرستاد و گوشی را خاموش کرد و سعی کرد کمی بخوابد
سه دقیقه قبل از اعلام پرواز به فرودگاه رسیده و به سرعت از گیت بازرسی عبور کرده بود
تا به حال انقدر با عجله به ماموریت نیامده بود

پس از ساعت‌ها نشستن در هواپیما حال در سیدنی بود هوسوک به دنبالش آمده تا اورا به هتل دو ستاره‌ای که در آن؛ این مدت اقامت داشت ببرد
-بهت گفتم اگه می‌خواستن بفرستنت جایی بهم زنگ بزن
هوسوک خنده‌ای کرد و نیم نگاه کوتاهی به آلفا انداخت
-بیخیال هیونگ این مدت فقط عشق و حال بوده
-ولی...
-ولی و اما و اگر رو ولش کن هیونگ امشب آزادیم می‌خوام ببرمت بهترین کلاب سیدنی بعدم بریم لب ساحل
تهیونگ لبخندی به انرژی هوسوک زد و خیابان‌های سیدنی را نگاه کرد قبلا برای ماموریت به آنجا امده بود اما فرصت نداشت به کلاب و ساحل برود
-چند روزه اومدی؟
هوسوک کمی فکر کرد و در اخر جواب داد
-حدودا یک هفته شایدم سه چهار روز بیشتر...دقیق یادم نیست...یا پیگیر الویر بودم یا گشت و گذار و خرید اصلا روزارو نشمردم
-خوشحالم که بهت خوش گذشته
هوسوک نفسش را اه مانند به بیرون فرستاد
-ولی ماموریت بعدی اینطور نیست...نامجون هیونگ میگفت هیون باز فکرایی تو سرش داره
-نمی‌دونی چه زمانیه؟
-حدودا دوماه دیگه؟مطمئن نیستم ولی خب خوشحالم که در ماموریت بعدی همراه شما هستم سرورم
همزمان با اتمام حرفش رو‌به روی کلاب شیک و بزرگی نگه داشت تهیونگ لبخند کوچکی زد و از ماشین پیاده شد
با ورودشان دود غلیظ و تندی مجرای تنفسی آنها را مورد آزار قرار داد صدای بلند موزیک از بیرون کلاب هم به گوش می‌رسید و دختر و پسرهایی اندکی نشسته و بقیه در حال رقص،شور و هیجان اندکی را در آنها زنده می‌کرد
به سمت بار رفته و روی یکی از صندلی ها نشستند بارتندر به سمتشان امد و با لبخند کوچکی به انها نگاه کرد
-چی می‌خورید آقایون؟
-من کوانترو می‌خورم و احتمالا توهم مثل همیشه
تهیونگ لبخندی به هوسوک زد و با او همزمان لب زد
-اسکاچ
هوسوک لبخندی زد و نوشیدنی هایشان را سفارش داد
-هوسوک
امگا نگاهش را از دختر و پسر‌های در حال رقص گرفت و به آلفای کنارش داد
-بله هیونگ؟
-برادرت...حالش خوبه؟
هوسوک نوشیدنی که بارتندر چندثانیه پیش رو میز گذاشته بود برداشت و آن را مزه کرد
-نمیشه گفت خوبه...ولی بهتره،جفتش آدم خوبی نبود خوشحالم که افتاد زندان
تهیونگ سرش را تکان داد و لیوانش را کامل نوشید
-یه روز می‌برمت اسکاتلند اونجا بهترین اسکاچ هارو داره
تهیونگ ناگهان به حرف آمد و حرفی غیر منتظره زد و تحت تاثیر الکل کمی که خورده بود سرخوشانه خندید
-میای باهام؟
-من باهات همه‌جا میام
دست هوسوک را گرفت و به وسط پیست رقص برد دستانش را دور کمر امگا و دستان هوسوک را پشت گردن خود گذاشت و با اهنگ دو نفره‌ای که پخش میشد مسخره می‌رقصید فارغ از هرگونه فکر به گذشته و آینده.

𝑳𝒐𝒔𝒕 𝑽𝒆𝒏𝒖𝒔Where stories live. Discover now