-بهتره مراقب حرکاتتون باشین
الیویا با صدای زننده و تیزش گفت که باعث درهم شدن اخم های تهیونگ شد دست هوسوک را گرفت و به پشت سرش هدایتش کرد
-ناراحت نشو الیویای عزیز...جفتم فقط احساس مالکیت داره روی آلفاش
هوسوک از پشت سر به آلفایی که اورا جفتش هرچند به دروغ خطاب کرد لبخندی زد و به مچش که هنوز در دستان کشیده و زیبای تهیونگ قرار داشت خیره شد
الیور سیگارش را در زیر سیگاری کنار دستش خاموش کرد و به حرف آمد
-پس جفتته...
حرفش با صدای سرفه تهیونگ نصفه ماند
-به هرحال ما برای این اینجا نیستیم...برای معامله اینجاییم
-درست میگی
الیور به بادیگارد ها نگاهی انداخت و اخمی کرد
-برای آقایون صندلی بیارید
دقیقهای بعد دو صندلی کنار هم روبه میز چوبی کهنه قرار گرفت
-بشینید
تهیونگ و هوسوک نشستند و به یکدیگر نگاهی کردند تهیونگ سرش را نامحسوس تکان داد و کلمه نه رو زمزمه کرد
-سایه گفت مواد و اسلحه میخواید
تهیونگ سرش را تکان داد و "درسته"ای زمزمه کرد
-ما هیچ مشکلی برای تامین شما نداریم و فقط یک شرط داریم
تهیونگ ابرویش را بالا فرستاد قرار نبود کسی شرط و شروط بگذارد
-سایه به من نگفته بود قراره شرطی گذاشته بشه
-درسته...چون سایه نمیدونه
هوسوک دوباره نفس طولانیای کشید و گفت
-شرطتون رو بگید ما به سایه اطلاع میدیم
-وی تو من رو تحت تاثیر قرار دادی دروغ نباشه تو زیبایی جفتت هم زیباست و همخوابی با شما قطعا لذت بخشه ولی مسئله جدی تری وجود داره...باند روسی برای من مشکلاتی به وجود اورده اون ایوان عوضی میخواد من رو بکشه و قدرتم رو بگیره ما از شما میخوایم که باندش رو نابود کنید
هوسوک کمی خودش را روی صندلی جابهجا کرد و گفت
-قبوله...حالا میتونیم قرارداد رو امضا کنیم؟
الیور دندان های سفیدش که میدرخشید را به نمایش گذاشت و به الیویا اشاره کرد تا قرارداد را روی میز بگذارد تهیونگ خودکار خودش را از جیب کتش خارج کرد و به سمت قرارداد خم شد
نگاهی به هوسوک کرد و سرش را به علامت تایید تکان داد
-حالا
تیغی که در خودکارش پنهان شده بود را در گردن یکی از بادیگارد هایی که کنارش ایستاده بود فرو کرد و با پا ضربهای به شکمش زد که روی زمین افتاد و تفنگش را برداشت همان موقع هوسوک گردن بادیگارد بالای سرش را گرفت و خیلی سریع به پشت چرخید و گردنش را شکست تفنگش را برداشت و به بادیگاردی که قصد داشت به تهیونگ صدمه بزند؛ شلیک کرد
الیویا و الیور شوکه شده از روی صندلی برخاسته و تفنگ هایشان در دستشان بود الیور شلیکی به سمت تهیونگ کرد که گلوله به بازوی چپ تهیونگ برخورد کرد آخی از درد گفت و تفنگ درون دستش را بالا اورد به دستی که الیور تفنگ را درونش نگه داشته بود شلیک کرد و بعد پای راستش بود که مورد اصابت گلوله دیگری قرار گرفت هوسوک با صدای درد کشیده تهیونگ به آن نگاه کرده بود
جفتشان در پشت جعبه و سنگر های ناامن پناه گرفته بودند الیویا برادرش را کشان کشان پشت میز برد و آن را پنهان کرد
ثانیهای صدای بلند گلوله قطع شد که تهیونگ با صدای رسا و بلندی گفت
-الیور...اگه خودتو تسلیم نکنی قول میدم از اینجا زنده برید بیرون
الویر اهی از درد کشید و الیویا که حال بد برادرش را دید با خشم گفت
-تو خوابت ببینی تسلیمت بشیم...کسی که باید بترسه تویی نه ما
هوسوک نگاهی به تهیونگ که خون لباس روشنش را پر کرده بود کرد و نفس طولانیای کشید
نگاه تهیونگ سمت هوسوک چرخید و وقتی چشمهای نگران اورا دید سرش را تکان داد و لبخند زد و بعد آهسته کلمه "خوبم"را زمزمه کرد و بعد دوباره حواسش را پی الویر و خواهر بتایش داد
-الیور تو از خواهرت عاقل تری...تسلیم شو وگرنه همتون میمیرین ما تنها نیستیم و هر لحظه ممکنه افرادم بریزن داخل و به رگبار ببندتون
در همین حین هوسوک آلفایی که دم در دیده بودند را نشانه گرفت و بعد شلیک کرد و این دوباره از سرگیری تیراندازی بود
بادیگارد ها همه مرده بودند و فقط آن چهار نفر در کارخانه نمناک و کثیف که حال خون کف آنجا را رنگ کرده بود مانده بودند
-میخوام یه فرصت دیگه بهت بدم الیور...تسلیم بشین تا جونتون رو نگیرم
بالاخره الیور به حرف آمد
-حتی اگه بمیرم هم قرار نیست تسلیم بشم...هیون اگه این موضوع رو بفهمه برات کلی دردسر میشه پس تو تسلیم شو
تهیونگ خندهای کرد و از پشت سنگری که پناه گرفته بود بیرون آمد تفنگ دیگری برداشت و آرام و با قدم های بیصدا به سمت الیور و الیویا رفت
الیور تفنگش را با دست سالمش به سمتش نشانه گرفته بود و از او میخواست که عقب بایستد
-من قصد درگیری ندارم...و باز هم دارم بهت فرصت تسلیم شدن میدم
-حرومزاده
الویر گفت و دوباره شلیک کرد اینبار گلوله به پهلوی تهیونگ اصابت کرد
الویا تفنگش را نشانه گرفته بود ولی شلیک نمیکرد چون آن طرفتر هوسوک اورا مورد هدف قرار داده بود و منتظر یک اشتباه کوچک از طرف آن بود که مغزش را بیرون بریزد
تهیونگ خشمگین و با درد بالاخره شلیکی کرد و اینبار الیور بود که به روی زمین افتاده بود و نفس نمیکشید هدف گیری تهیونگ دقیق و بدون اشتباه بود حتی اگر زخمی و دردمند باشد گلوله مستقیم به وسط پیشانی الیور برخورد کرده و مرده بود خودش را به بالای سر الیویا که شوک زده و بدون حرکت به برادرش نگاه میکرد رساند تفنگ را درست جلوی سرش نگه داشت و بلند گفت
-جی...میتونی بگی بیان داخل
چند ثانیه بعد افرادی با لباس هایی تماما مشکی و ماسک زده همراه با اسلحه های AK-74M خود وارد شدند دور تا دور کارخانه پر از آدم شده بود یکی از انها به سمت تهیونگ و بتا رفت و دستان الیویا را پشت سرش با دستبند فلزی بست تهیونگ بالاخره اسلحهاش را به روی زمین انداخت و نشست
تمام شده بود...بالاخره استرس و ترس تمام شده بود
هوسوک خودش را با سرعت به تهیونگ رساند و کنارش نشست
-هی...حالت خوبه؟
تهیونگ خندهای کرد و سرش را به بالا و پایین تکان داد و نگاهش را به الیویایی که با نفرت نگاهش میکرد داد
از روی زمین بلند شد و دست هوسوک را گرفت و او را هم بلند کرد
-بیا فقط بریم خونه...حس میکنم خیلی از زندگیم دور بودم
با قدم های بلند از کارخانه بیرون رفتند و نفس های عمیق بود که میکشیدند
-مسیح...خوب شد دوربینا و زنگ خطرارو هک کردی...وگرنه الان مرده بودیم
هوسوک خندهای کرد و "کار خاصی نکردم"ی زمزمه کرد
سوار ون های مخصوص سازمان شدند و نشستند
-وی...بزار زخمتو ببینم
سوهی بود...دکتر کاربلد و تقریبا جوان سازمان
تهیونگ لباسش را دراورد و به خونی که هنوز هم کمی از بدنش خارج میشد نگاه کرد
-زخم بازوت عمیقه...باید گلوله را خارج کنیم و بخیه بزنیم...زخم پهلوت هم تقریبا عمیقه
دستکش های پلاستیکی خود را عوض کرد و بعد از استریل کردن مواد به سمت تهیونگ رفت
-بیحسی ندارم پس بهتره لباستو بزاری تو دهنت و گازش بگیری
-فقط زود تمومش کن
تهیونگ قبل اینکه لباسش را درون دهانش بگذارد گفت و به سوهی نگاه کرد
هوسوک کنارش نشسته و ناراحت بود
آلفای مورد علاقهاش قرار بود درد بکشد پس دست تهیونگ را گرفت و فشارش داد
---------------------------------
سلام قشنگا
اینم از پارت جدید ونوس
من ازتون عذر خواهی میکنم چون پارت5 گمشده ونوس رو تقریبا یک هفته شاید بیشتر هست که اپ کردم ولی به دلایلی اپ نشده و من متوجه نشدم و واقعا بابت این موضوع متاسفم
و موضوع دیگه اینه که من هیچوقت تا به حال صحنه اکشن ننوشتم و میدونم مشکل دارم داخلش ولی تمام سعی خودمو کردم امیدوارم دوستش داشته باشید♡
YOU ARE READING
𝑳𝒐𝒔𝒕 𝑽𝒆𝒏𝒖𝒔
Romance-اگه یه روز من نباشم چه اتفاقی میفته؟ -زندگی من بدون تو جهنم میشه...نفس من تویی...عمر من تویی...اگه یه روز نباشی انقدر دنبالت میگردم که پیدات کنم انقدر دنبالت میگردم که دیگه کل جهان بدونن من به دنبال گمشدم هستم تا خودمو کامل کنم تا بتونم زندگی کنم...